- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
- بازدید: ۷۸۰
- شماره مطلب: ۲۹۹۸
-
چاپ
اوج عطش
تو با تنهاییات از خود فرا رفتی به تنهایی
ولی در خود فروماندیم ما ـ جمع تماشایی ـ
تو در اندازههای ناگزیر ما نمیگنجی
تو را هم با تو میسنجیم در عزم و شکیبایی
از اول، آخر کرب و بلایت را چنین دیدم:
تو و هفت آسمان غربت، تو و یک دشت تنهایی!
نوایِ گریهی باران در این شبهای بیپایان
به سوگ توست با ما عاشقان گرم همآوایی
از آن روزی که خونت بر زمین باریده، گردیده
تمام خاک لبریز از شقایقهای صحرایی
کسی مثل تو لفظ عشق را معنا نخواهد کرد
کسی مثل تو، مثل تو، به این ایجاز و شیوایی
زلالیهایِ یاران تو را تصویر از این بهتر
که جان دادند در اوج عطش دلهای دریایی؟
به جان تو، که از تو، غیر تو، هرگز نخواهم خواست
ولی دستی تهی دارم، مگر بر من ببخشایی
اوج عطش
تو با تنهاییات از خود فرا رفتی به تنهایی
ولی در خود فروماندیم ما ـ جمع تماشایی ـ
تو در اندازههای ناگزیر ما نمیگنجی
تو را هم با تو میسنجیم در عزم و شکیبایی
از اول، آخر کرب و بلایت را چنین دیدم:
تو و هفت آسمان غربت، تو و یک دشت تنهایی!
نوایِ گریهی باران در این شبهای بیپایان
به سوگ توست با ما عاشقان گرم همآوایی
از آن روزی که خونت بر زمین باریده، گردیده
تمام خاک لبریز از شقایقهای صحرایی
کسی مثل تو لفظ عشق را معنا نخواهد کرد
کسی مثل تو، مثل تو، به این ایجاز و شیوایی
زلالیهایِ یاران تو را تصویر از این بهتر
که جان دادند در اوج عطش دلهای دریایی؟
به جان تو، که از تو، غیر تو، هرگز نخواهم خواست
ولی دستی تهی دارم، مگر بر من ببخشایی