مشخصات شعر

شوق لبیک

حال و روز لبش بیابانی ست

و سلاحش دو چشم بارانی ست

توی خیمه اگر که زندانی ست

گریه‌هایش پر از رجز خوانی ست

 

شوق لبیک در صدایش بود

 

آخرین بی‌قرار را برداشت

غربت بی‌شمار را برداشت

حرف پایان کار را برداشت

گوییا ذوالفقار را برداشت

 

آخرین یار با وفایش بود

 

برد تا دست آسمان بدهد

سند ظلم را نشان بدهد

یا بهانه به آن کمان بدهد

کاش دشمن کمی زمان بدهد

 

تازه آغاز ربنایش بود

 

در دل ظلمت اظطراب افتاد

تا نگاهش به نور ناب افتاد

یاد روی ابوتراب افتاد

دهن تیر تشنه آب افتاد

 

این ولی باز ابتدایش بود

 

موی بابا سپیدتر شده است

غصه و غم شدیدتر شده است

از علی ناامیدتر شده است

چشمش از آنچه دید تر شده است

 

سر در آسمان رهایش بود

 

در دلش حسرتی تلاطم کرد

در جوانی تو را تجسم کرد

راه برگشت خیمه را گم کرد

به دل مادرت ترحم کرد

 

جای تو در پر عبایش بود

 

 

شوق لبیک

حال و روز لبش بیابانی ست

و سلاحش دو چشم بارانی ست

توی خیمه اگر که زندانی ست

گریه‌هایش پر از رجز خوانی ست

 

شوق لبیک در صدایش بود

 

آخرین بی‌قرار را برداشت

غربت بی‌شمار را برداشت

حرف پایان کار را برداشت

گوییا ذوالفقار را برداشت

 

آخرین یار با وفایش بود

 

برد تا دست آسمان بدهد

سند ظلم را نشان بدهد

یا بهانه به آن کمان بدهد

کاش دشمن کمی زمان بدهد

 

تازه آغاز ربنایش بود

 

در دل ظلمت اظطراب افتاد

تا نگاهش به نور ناب افتاد

یاد روی ابوتراب افتاد

دهن تیر تشنه آب افتاد

 

این ولی باز ابتدایش بود

 

موی بابا سپیدتر شده است

غصه و غم شدیدتر شده است

از علی ناامیدتر شده است

چشمش از آنچه دید تر شده است

 

سر در آسمان رهایش بود

 

در دلش حسرتی تلاطم کرد

در جوانی تو را تجسم کرد

راه برگشت خیمه را گم کرد

به دل مادرت ترحم کرد

 

جای تو در پر عبایش بود

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×