- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۶
- بازدید: ۱۹۷۲
- شماره مطلب: ۲۸۰۷
-
چاپ
بند چهارم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
برداشت به نام علی اول قدمش را
در چهره نهان کرد زوایای غمش را
امروز قسم خورده که با آب بیاید
از خاطر خود میبرد آیا قسمش را؟
راهی شد و با یک دل دریایی و آرام
برداشت بلافاصله مشک و علمش را
این جادۀ عشق است و پشیمان شدنی نیست
ماهی که خریدهست به جان پیچ و خمش را
«لب تشنگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب» کسی که حرمش را
لب تشنه و دلخسته و بیتاب ببیند
چون زنده کند خاطرۀ صبحدمش را
عالم شده یک عمر نمکگیر اباالفضل
انداخته تا سفرۀ جود و کرمش را
حیف است که بر خلق زمین حکم براند
در عرش برافراشته ساقی علمش را
من سخت خمارم، سر ساقی به سلامت
باید که ببخشد به من او بیش و کمش را
این شاعر دلخسته چه دارد بنویسد
باید به خودِ او بسپارد قلمش را
این با خود ساقیست که تصمیم بگیرد
تا پلۀ چندم ببرد محتشمش را
ساقی شده تا جام مرا پر کند از می
یا رب تو بگو دوری از آن میکده تا کی؟
-
میهمانی آتش
«ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد»
سفیدرویی عالم نصیب عابس شد
شجاع و پردل و جرئت، بلندبالا بود
همان که شیر سیاه سپاه مولا بود
-
بند هجدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
مفتاح غزلهای به بنبست رسیده!
این شعر، مرا باز به سمت تو کشیده
زینب چه دلی داشت که با آن لب عطشان
از کوفه به دنبال تو تا شام دویده
-
بند هفدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
عشقی که نمودست چنین عزم تو را جزم؟
ای با علی و مالک اشتر شده همرزم
مبهوت تو هستند امامان و شهیدان
مفتون تو هستند رسولان اوالوالعزم
-
بند شانزدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
ای تشنگیات بیشتر از حد تحمّل
لبهای عطشناک تو دریای تغزّل
شمشیر تو آیینۀ شمشیر یدالله
اسب تو در آن معرکه یادآور دلدل
بند چهارم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)
برداشت به نام علی اول قدمش را
در چهره نهان کرد زوایای غمش را
امروز قسم خورده که با آب بیاید
از خاطر خود میبرد آیا قسمش را؟
راهی شد و با یک دل دریایی و آرام
برداشت بلافاصله مشک و علمش را
این جادۀ عشق است و پشیمان شدنی نیست
ماهی که خریدهست به جان پیچ و خمش را
«لب تشنگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب» کسی که حرمش را
لب تشنه و دلخسته و بیتاب ببیند
چون زنده کند خاطرۀ صبحدمش را
عالم شده یک عمر نمکگیر اباالفضل
انداخته تا سفرۀ جود و کرمش را
حیف است که بر خلق زمین حکم براند
در عرش برافراشته ساقی علمش را
من سخت خمارم، سر ساقی به سلامت
باید که ببخشد به من او بیش و کمش را
این شاعر دلخسته چه دارد بنویسد
باید به خودِ او بسپارد قلمش را
این با خود ساقیست که تصمیم بگیرد
تا پلۀ چندم ببرد محتشمش را
ساقی شده تا جام مرا پر کند از می
یا رب تو بگو دوری از آن میکده تا کی؟