- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۹
- بازدید: ۱۴۸۸
- شماره مطلب: ۲۷۸۹
-
چاپ
مشخصات شعر
ملائک
مه، جلوهگر از چهرۀ نورانی تو
خورشید، خجل ز پرتوافشانی تو
گودال و، «تَنَزَّلُ الْمَلائِک، فیها!»
عرش آمده در فرش، به مهمانی تو!
از همین شاعر
-
شب مضطرب
از دشت غــروب، های و هو میآید
شـب، مضطرب و پریش مو میآید
از مجلس ختم جان گداز خورشید
مهتاب، پریده رنگ و رو میآید
-
کنار علقمه
آن نخل به خون طپیده را، میبوسید
آن مشک ز هم دریده را میبوسید
خورشید، کنار علقمه خم شده بود
دستانِ ز تن بریده را میبوسید!
-
غنچۀ پژمرده
آن روز تمام عرشیان آزردند
ز آن قوم، که غنچۀ تو را پژمردند
قنداقۀ طفل تا نهادی بر خاک
تا پیش خدا فرشتگانش بردند
-
تسبیح خون
امشب دلم گرفته ز دنیای بیوفا
گریَمْ درون چاه شب از غیبت شما
بس برگهای زرد که در کوچههای درد
از شاخهها چکید و فرو مُرد، بیصدا
ملائک
مه، جلوهگر از چهرۀ نورانی تو
خورشید، خجل ز پرتوافشانی تو
گودال و، «تَنَزَّلُ الْمَلائِک، فیها!»
عرش آمده در فرش، به مهمانی تو!
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت