- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۴
- بازدید: ۳۰۸۷
- شماره مطلب: ۲۶۹۱
-
چاپ
قشلاق عشق
ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را
قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را
ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا
دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را
فرقی نمیکند که یزیدش کیست، عالم هنوز صحنۀ عاشوراست
باید رساند تا عطش خیمه این مشکِ مانده در کف بازو را
صحرای صبر سینۀ سینایت، ای مرد انتظار کشیدنها
برگیر عصای موسویت را باز، برچین بساط حیله و جادو را
ای پایتخت کشور عَدلستان آب و هوای معتدل روحت
ای مایۀ موازنۀ هستی، دستی بگیر دست ترازو را
ای سر سبدترین گل این ایوان، دیگر بهشت در نظرم هیچ است
«آدم که میرسد به گل نرگس، از یاد میبرد گل شببو را»
-
آبروداری
چشم اگر امسال را هم آبروداری کند
گریه میخواهد مرا از هرچه خود، عاری کند
هرکسی اینجا هنر کرده است، با اشک آمده است
کاش پلک از این هنرها پردهبرداری کند
-
راه عاشقی
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!
جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
-
امام پریها
حیا به دست تو آموخت دلبریها را
و آمدی که امامت کنی پریها را
بیا ببین زنی از نسل کربلا، زینب
چنان تو کرده ادا حقّ خواهریها را
خطیب خطبۀ غربت، رضای خفته به قم
بگیر دست دل پای منبریها را
قشلاق عشق
ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را
قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را
ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا
دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را
فرقی نمیکند که یزیدش کیست، عالم هنوز صحنۀ عاشوراست
باید رساند تا عطش خیمه این مشکِ مانده در کف بازو را
صحرای صبر سینۀ سینایت، ای مرد انتظار کشیدنها
برگیر عصای موسویت را باز، برچین بساط حیله و جادو را
ای پایتخت کشور عَدلستان آب و هوای معتدل روحت
ای مایۀ موازنۀ هستی، دستی بگیر دست ترازو را
ای سر سبدترین گل این ایوان، دیگر بهشت در نظرم هیچ است
«آدم که میرسد به گل نرگس، از یاد میبرد گل شببو را»