- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
- بازدید: ۷۴۴
- شماره مطلب: ۲۵۹۳
-
چاپ
گریست
آسمان او از بغل کرد و سپس در بر گریست
بوسهای زد بر گلویش بعد پیغمبر گریست
دف گرفتند آسمانیها ملائک کف زدند
ابرها ساقی شدند و آسمان ساغر گریست
کوچهها زیبا شد و باران تبسم را سرود
شبنمی خوشبو گلاب از شاخهی کوثر گریست
کودک خود را نوازش کرد و دریا شاد بود
حس به ساحل پر کشید از شوق خود مادر گریست
نام او زیباترین عنوان هستی ثبت شد
بعد هر اهل دلی با نام او یک سر گریست
روزها آمد گذشت و بعد یک روز آن پسر
اشک مادر پاک کرد و سخت پشت در گریست
سالها آمد ولی باران نمیبارید خوب
قحط جود آمد و او بر جنگل بیبر گریست
چاه و نخلستان و ماه او نیز در رنج پدر
بیصدا در خانه با آیینهای دیگر گریست
مثل باران آشنا با مردم دلتنگ بود
دستهای آبیاش بر دشت جاریتر گریست
رود خود بر دست روزی برد و دریا را سرود
چشمهها بیتابتر بر غنچهای پرپر گریست
بود تنها چون پدر فرزند آب و آینه
آب نیز از شرم نزد مرد بییاور گریست
کاروان با کودکان رد شد ولی هرگز نداشت
هم برای لحظهای مرگ پدر باور گریست
گریست
آسمان او از بغل کرد و سپس در بر گریست
بوسهای زد بر گلویش بعد پیغمبر گریست
دف گرفتند آسمانیها ملائک کف زدند
ابرها ساقی شدند و آسمان ساغر گریست
کوچهها زیبا شد و باران تبسم را سرود
شبنمی خوشبو گلاب از شاخهی کوثر گریست
کودک خود را نوازش کرد و دریا شاد بود
حس به ساحل پر کشید از شوق خود مادر گریست
نام او زیباترین عنوان هستی ثبت شد
بعد هر اهل دلی با نام او یک سر گریست
روزها آمد گذشت و بعد یک روز آن پسر
اشک مادر پاک کرد و سخت پشت در گریست
سالها آمد ولی باران نمیبارید خوب
قحط جود آمد و او بر جنگل بیبر گریست
چاه و نخلستان و ماه او نیز در رنج پدر
بیصدا در خانه با آیینهای دیگر گریست
مثل باران آشنا با مردم دلتنگ بود
دستهای آبیاش بر دشت جاریتر گریست
رود خود بر دست روزی برد و دریا را سرود
چشمهها بیتابتر بر غنچهای پرپر گریست
بود تنها چون پدر فرزند آب و آینه
آب نیز از شرم نزد مرد بییاور گریست
کاروان با کودکان رد شد ولی هرگز نداشت
هم برای لحظهای مرگ پدر باور گریست