- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۲۲
- بازدید: ۱۸۰۴
- شماره مطلب: ۲۴۷
-
چاپ
عاشورا؛ آرام تر برو
آرامتر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه، زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است
میخواستم فدای تو گردم ولی نشد
بعد از شهید علقمه جانی نمانده است
تو میروی ... پس که عنان گیر من شود؟
وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است
این گلههای گرگ نشستند در کمین
تا با خبر شوند شبانی نمانده است
**
او رفت و بعد، شیهۀ اسبی غریب ماند
شاخه شکست؛ رایحۀ عطر سیب ماند
یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت
اما سری دریغ؛ . . . به روی صلیب ماند
از آن همه جمال جمیل خدا؛ فقط
تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند
دیگر برای بوسۀ شمشیر جا نبود
حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند
در لابلای آن همه فریاد و هلهله
تنها صدای مادری آنجا غریب ماند
**
صحرا میان شعلۀ صد تازیانه سوخت
پروانههای کوچکِ در این میانه سوخت
تنها نه بال نازک پروانههای دشت
گلهای سرخ روسری دخترانه سوخت
یکباره کربلا و مدینه یکی شدند
پهلو و دست و بازو و هم شانه سوخت
-
زهرای سوم
ای مقامت، فراتر از مریم!
ای شکوهت، رساتر از حوّا!
«امّ کلثوم»! خواهر زینب!
عصمتالله دوّم زهرا!
-
من ندانم...
تمام درد بر جانم نشسته
رد خون روی دستانم نشستهتو خوردی خیزران و، من ندانم
چرا زخمش به دندانم نشسته -
ستاره بر تن مهتاب
چو زینب پیکرش را آب میریخت
ستاره بر تن مهتاب میریختهمه دیدند چون زهرای اطهر
ز هر جای تنش خوناب میریخت -
صلّی اللّه علیک یا قاسم بن الحسن
ید موسی و مسیحایی عیسی دارد
نفس تیغ کفش معجز احیا دارد
حسنی زاده، ولی ابن حسینش گویند
این حسینی، حسنی رزم تماشا دارد
عاشورا؛ آرام تر برو
آرامتر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه، زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است
میخواستم فدای تو گردم ولی نشد
بعد از شهید علقمه جانی نمانده است
تو میروی ... پس که عنان گیر من شود؟
وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است
این گلههای گرگ نشستند در کمین
تا با خبر شوند شبانی نمانده است
**
او رفت و بعد، شیهۀ اسبی غریب ماند
شاخه شکست؛ رایحۀ عطر سیب ماند
یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت
اما سری دریغ؛ . . . به روی صلیب ماند
از آن همه جمال جمیل خدا؛ فقط
تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند
دیگر برای بوسۀ شمشیر جا نبود
حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند
در لابلای آن همه فریاد و هلهله
تنها صدای مادری آنجا غریب ماند
**
صحرا میان شعلۀ صد تازیانه سوخت
پروانههای کوچکِ در این میانه سوخت
تنها نه بال نازک پروانههای دشت
گلهای سرخ روسری دخترانه سوخت
یکباره کربلا و مدینه یکی شدند
پهلو و دست و بازو و هم شانه سوخت