- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۰
- بازدید: ۱۸۵۹
- شماره مطلب: ۲۴۱۱
-
چاپ
ذکر حضرت قاسم (ع)
هیچ میدانی تو ای صاحب یقین
چیست اینجا سر خرق آستین؟
آستین وهم او را، خرق کرد
حق و باطل را، براو، فرق کرد
التیام از خرق او، وز خرقهاست
فرقها از فرق او تا فرقهاست
یعنی آگه شو که ما پایندهایم
تا ابد ما تازهایم و زندهایم
فارغ آمد ذات ما ز افسردگی
نیست ما را، کهنگی و مردگی
ناجی آنکو، راه ما را سالک است
غیر ما هر چیز بینی هالک است
عار داریم از حیات مستعار
کشته گشتن هست ما را اعتبار
هم فنا را هم بقا را، رونقیم
فانی اندر حق و باقی در حقیم
گر بهصورت جان به جانان میدهیم
هم بهمعنی مرده را جان میدهیم
گر بهصورت غایب از هر ناظریم
لیک در معنی به هرجا حاضریم
متصل با بحر و خارج چون حباب
دوست را هستیم در تحت قباب
عارف ما نیست جز او هیچکس
همچنین ما عارف اوییم و بس
آن ودیعت کز حسین بد در دلش
و آنچه محفوظ از ولی کاملش
با عروس خویش گفت او شمهای
خواند اندر گوش او، شر ذمهای
فیض یابی، فیض بخشیدن گرفت
وقت را دید و درخشیدن گرفت
یک جهت شد از پی طی جهات
آستین افشان به یکسر ممکنات
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
ذکر حضرت قاسم (ع)
هیچ میدانی تو ای صاحب یقین
چیست اینجا سر خرق آستین؟
آستین وهم او را، خرق کرد
حق و باطل را، براو، فرق کرد
التیام از خرق او، وز خرقهاست
فرقها از فرق او تا فرقهاست
یعنی آگه شو که ما پایندهایم
تا ابد ما تازهایم و زندهایم
فارغ آمد ذات ما ز افسردگی
نیست ما را، کهنگی و مردگی
ناجی آنکو، راه ما را سالک است
غیر ما هر چیز بینی هالک است
عار داریم از حیات مستعار
کشته گشتن هست ما را اعتبار
هم فنا را هم بقا را، رونقیم
فانی اندر حق و باقی در حقیم
گر بهصورت جان به جانان میدهیم
هم بهمعنی مرده را جان میدهیم
گر بهصورت غایب از هر ناظریم
لیک در معنی به هرجا حاضریم
متصل با بحر و خارج چون حباب
دوست را هستیم در تحت قباب
عارف ما نیست جز او هیچکس
همچنین ما عارف اوییم و بس
آن ودیعت کز حسین بد در دلش
و آنچه محفوظ از ولی کاملش
با عروس خویش گفت او شمهای
خواند اندر گوش او، شر ذمهای
فیض یابی، فیض بخشیدن گرفت
وقت را دید و درخشیدن گرفت
یک جهت شد از پی طی جهات
آستین افشان به یکسر ممکنات