- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۰
- بازدید: ۱۶۶۴
- شماره مطلب: ۲۴۰۹
-
چاپ
ذکر حضرت عباس (ع)
آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال
کرده روزی از در رحمت سؤال
کاندرین عهد از رفیقان طریق
رهروان نعمت اللهی فریق
کس رسد در جذبه بر نور علی
گفت اگر او ایستد برجا، بلی
لاجرم آن قدوۀ اهل نیاز
آن به میدان محبت یکه تاز
آن قوی؛ پشت خدا بینان ازو
و آن مشوش؛ حال بیدینان ازو
موسی توحید را، هارون عهد
از مریدان، جمله کاملتر بجهد
طالبان، راه حق را بُد دلیل
رهنمای جمله، بر شاه جلیل
بُد به عشاق حسینی؛ پیشرو
پاک خاطر آی و پاک اندیش رو
میگرفتی از شط توحید آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
عاشقان را بود آب کار ازو
رهروان را رونق بازار ازو
روز عاشورا به چشم پر زخون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
شد بهسوی تشنه کامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
بس فرو بارید بر، وی تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشک ریز
اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحۀ آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاک ریخت
وز تعین بر سر آن، خاک ریخت
هستیاش را دست از مستی فشاند
جز حسین اندرمیان چیزی نماند
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
ذکر حضرت عباس (ع)
آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال
کرده روزی از در رحمت سؤال
کاندرین عهد از رفیقان طریق
رهروان نعمت اللهی فریق
کس رسد در جذبه بر نور علی
گفت اگر او ایستد برجا، بلی
لاجرم آن قدوۀ اهل نیاز
آن به میدان محبت یکه تاز
آن قوی؛ پشت خدا بینان ازو
و آن مشوش؛ حال بیدینان ازو
موسی توحید را، هارون عهد
از مریدان، جمله کاملتر بجهد
طالبان، راه حق را بُد دلیل
رهنمای جمله، بر شاه جلیل
بُد به عشاق حسینی؛ پیشرو
پاک خاطر آی و پاک اندیش رو
میگرفتی از شط توحید آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
عاشقان را بود آب کار ازو
رهروان را رونق بازار ازو
روز عاشورا به چشم پر زخون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
شد بهسوی تشنه کامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
بس فرو بارید بر، وی تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشک ریز
اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از رشحۀ آن مشک آب
بر زمین آب تعلق پاک ریخت
وز تعین بر سر آن، خاک ریخت
هستیاش را دست از مستی فشاند
جز حسین اندرمیان چیزی نماند