- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
- بازدید: ۹۷۱
- شماره مطلب: ۲۴۰۲
-
چاپ
ارادات به امام (ع)
باز وقت آمد که مستی سر کنم
وز هیاهو گوش گردون، کر کنم
از در مجلس درآیم، سر گران
بر زمین، افتان و بربالا، پران
گاه رقصان در میان؛ گه در کنار
جام می دستی و دستی زلف یار
بخ بخ ای صهبای جان پرورد ما
مرهم زخم و دوای درد ما
بخ بخ ای صهبای جان افروز ما
عشرت شب، انبساط روز ما
از خدا دوران، خدا دورت کند
فارغ از سرهای بی شورت کند
گوی از ما آن ملامتگوی را
آن ترش کرده به مستان، روی را
میسزد سنگ ارزی ما را به جام
چون نخوردت بوی این می بر مشام
شور مجنون گر همی خواهی هله
زلف لیلی را بجنبان سلسله
ای سراپا عقل خالص، روح پاک
از چه جسمی زادهای؟ روحی فداک
ای وجودت در صفا، مرآت حق
بهرهمند از هر صفت، جز ذات حق
ای ز شبهت، مادر گیتی، عقیم
ای بهحق ما را صراط المستقیم
ای شب جهال را؛ تابنده ماه
ای به ره گم کردگان؛ هادی راه
از تو آمد مقصد عارف پدید
چشم حقبینان خدا را در تو دید
مدتی شد هستم ای صدر کبار
این بساط کبریایی را غبار
اندک اندک طاقتم را کاهش است
از تو ای ساقی، مرا این خواهش است
بازمان ز آن باده در ساغر کنی
حالت ما را پریشانتر کنی
تا بگویم بیکم و بیکاستی
آری آری مستی است و راستی:
شرح آن سر حلقۀ عشاق را
پر کنم، مجموعۀ اوراق را
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
ارادات به امام (ع)
باز وقت آمد که مستی سر کنم
وز هیاهو گوش گردون، کر کنم
از در مجلس درآیم، سر گران
بر زمین، افتان و بربالا، پران
گاه رقصان در میان؛ گه در کنار
جام می دستی و دستی زلف یار
بخ بخ ای صهبای جان پرورد ما
مرهم زخم و دوای درد ما
بخ بخ ای صهبای جان افروز ما
عشرت شب، انبساط روز ما
از خدا دوران، خدا دورت کند
فارغ از سرهای بی شورت کند
گوی از ما آن ملامتگوی را
آن ترش کرده به مستان، روی را
میسزد سنگ ارزی ما را به جام
چون نخوردت بوی این می بر مشام
شور مجنون گر همی خواهی هله
زلف لیلی را بجنبان سلسله
ای سراپا عقل خالص، روح پاک
از چه جسمی زادهای؟ روحی فداک
ای وجودت در صفا، مرآت حق
بهرهمند از هر صفت، جز ذات حق
ای ز شبهت، مادر گیتی، عقیم
ای بهحق ما را صراط المستقیم
ای شب جهال را؛ تابنده ماه
ای به ره گم کردگان؛ هادی راه
از تو آمد مقصد عارف پدید
چشم حقبینان خدا را در تو دید
مدتی شد هستم ای صدر کبار
این بساط کبریایی را غبار
اندک اندک طاقتم را کاهش است
از تو ای ساقی، مرا این خواهش است
بازمان ز آن باده در ساغر کنی
حالت ما را پریشانتر کنی
تا بگویم بیکم و بیکاستی
آری آری مستی است و راستی:
شرح آن سر حلقۀ عشاق را
پر کنم، مجموعۀ اوراق را