- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
- بازدید: ۲۴۵۸
- شماره مطلب: ۲۳۱۷
-
چاپ
فرمانروای فرات
چو برقی از نیام باد آمد
ز قعر آهن و پولاد آمد
فراتی میخرامد در خروشش
به صحرا جوش جوشن شد ز جوشش
به مژگانش هزاران تیر دارد
به هر ابرو دوصد شمشیر دارد
چه تیغ زخم تمثالی است با او
عجب خطّی، عجب خالی است با او
ز خورشیدش، مگر دانی نظر را
ببین آیینۀ شمس و قمر را
ز تیغش حسن عالم آب خورده
ز رویش آسمان مهتاب خورده
چو عشق آید مبدل شد غرضها
فدای جوهر تیغش عرضها
جنون، توفانی جذر و مد او
رشادت چیست؟ شمشادِ قد او
امیر لشکر آب حیات است
علمدار تمام کائنات است
ز تیغش خاطر سرها پریشان
ز خوففش، خواب خنجرها پریشان
ببین طاووس را درج پلنگش
هم از غیرت هم از شرم است رنگش
چو گل، عاشق، چو شبنم شرمگین است
حدیث لاله عبّاسی، همین است
به دل دارم هنوز این آرزو را
که بوسم حلقۀ درگاه او را
بخوانم با زبانهای فصیحش
گلاب اشک ریزم بر ضریحش
هزاران شعله احساسم بگیرد
ز دل عبّاس، عبّاسم بگیرد
مرادم را بگیرم از لبانش
بگیرم نامۀ شوق از زبانش
سیه مستت کند جام ابوالفضل
چه افسونی است از نام ابوالفضل
نمیبینی اسد، غالبتر از او
علی ابن ابیطالبتر از او
-
نیّت بوسه
ای دل زخمی! خدا داغت دهد
خوشۀ سرخی در این باغت دهد
بشْنو این نیناله را از نیشتر
هر که زخمش بیش، دردش بیشتر
-
زخم انسان
ای بهار نینوا در فصل جوش
ای گل خون پیشۀ آتشفروش
گوییا خون بشارت بر تو ریخت
اشک زینب در اسارت بر تو ریخت
-
دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین
جعد مشکین طرۀ عنبرگشا دارد حسین
حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین
شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت
بر دو عالم سایۀ بال هما دارد حسین
فرمانروای فرات
چو برقی از نیام باد آمد
ز قعر آهن و پولاد آمد
فراتی میخرامد در خروشش
به صحرا جوش جوشن شد ز جوشش
به مژگانش هزاران تیر دارد
به هر ابرو دوصد شمشیر دارد
چه تیغ زخم تمثالی است با او
عجب خطّی، عجب خالی است با او
ز خورشیدش، مگر دانی نظر را
ببین آیینۀ شمس و قمر را
ز تیغش حسن عالم آب خورده
ز رویش آسمان مهتاب خورده
چو عشق آید مبدل شد غرضها
فدای جوهر تیغش عرضها
جنون، توفانی جذر و مد او
رشادت چیست؟ شمشادِ قد او
امیر لشکر آب حیات است
علمدار تمام کائنات است
ز تیغش خاطر سرها پریشان
ز خوففش، خواب خنجرها پریشان
ببین طاووس را درج پلنگش
هم از غیرت هم از شرم است رنگش
چو گل، عاشق، چو شبنم شرمگین است
حدیث لاله عبّاسی، همین است
به دل دارم هنوز این آرزو را
که بوسم حلقۀ درگاه او را
بخوانم با زبانهای فصیحش
گلاب اشک ریزم بر ضریحش
هزاران شعله احساسم بگیرد
ز دل عبّاس، عبّاسم بگیرد
مرادم را بگیرم از لبانش
بگیرم نامۀ شوق از زبانش
سیه مستت کند جام ابوالفضل
چه افسونی است از نام ابوالفضل
نمیبینی اسد، غالبتر از او
علی ابن ابیطالبتر از او