- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۴
- بازدید: ۱۲۵۹
- شماره مطلب: ۲۳۰۰
-
چاپ
سوار
بار دیگر باره راهی زد سویِ میدان، سوار
مثل خورشیدی که میتازد به شب عریان، سوار
آتش شمشیر خشمش، زهرهها را آب کرد
رد شد از خاکستر دشمن چنان توفان، سوار
بی زره، بی جامه، با تن پوشی از غیرت به سر
در مصاف تیغهای لخت در جولان سوار
آسمان، ابری نبود و نیزه میبارید و تیز
کوه را میماند پابرجا، در آن باران سوار
با لب شمشیر، با نامرد، حرف از مرگ زد
هیبت تیغ علی در لهجه پنهانِ سوار
ریشه تا در آسمانها بست آن نخلِ بلند
سبز رویید از زمین یک دشت نخلستان سوار
سوار
بار دیگر باره راهی زد سویِ میدان، سوار
مثل خورشیدی که میتازد به شب عریان، سوار
آتش شمشیر خشمش، زهرهها را آب کرد
رد شد از خاکستر دشمن چنان توفان، سوار
بی زره، بی جامه، با تن پوشی از غیرت به سر
در مصاف تیغهای لخت در جولان سوار
آسمان، ابری نبود و نیزه میبارید و تیز
کوه را میماند پابرجا، در آن باران سوار
با لب شمشیر، با نامرد، حرف از مرگ زد
هیبت تیغ علی در لهجه پنهانِ سوار
ریشه تا در آسمانها بست آن نخلِ بلند
سبز رویید از زمین یک دشت نخلستان سوار