- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۰/۰۵
- بازدید: ۱۳۲۷
- شماره مطلب: ۲۲۸۳
-
چاپ
خون خدا
یکی جامه از تن دریا بیرون کشید
یکی انگشتری ماه را دزدید
اما کسی به غیر خدا
یاقوت خون تو را برنداشت
-
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
-
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
-
با کاروان نیزه (بند سیزدهم)
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
-
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
خون خدا
یکی جامه از تن دریا بیرون کشید
یکی انگشتری ماه را دزدید
اما کسی به غیر خدا
یاقوت خون تو را برنداشت