- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۳۱
- بازدید: ۴۱۱۸
- شماره مطلب: ۲۲۸۱
-
چاپ
به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
فکر فردای زینبی آقا
رو نزن؛ گوششان کَر است امشب
با غم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروند آقا
بی صدا گریه کن، تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته
ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟
نامه دادی حسین برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
باز هم بی بصیرتی کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمههای حرام را خوردند
دل بریدند از شما ساده
چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ریسمان جهالت آوردند
تا به زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال و پر شما را بست
کُنج دیوارِ خسته افتادی
تنگی کوچههاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
ضربههاشان به پهلویت میخورد
دردهایت یکی دوتا که نبود
چه قدر زود دورهات کردند
کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره معذبی آقا
گریههایت به کوفیان فهماند
فکر فردای زینبی آقا
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اینکه خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقـا
خیزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تیر میکشد چه کنم
روضهات را به سمت بَزم شراب
دست تقدیر میکشد چه کنم
بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد مُرّکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت
-
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم
از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد
از لالههای پرپرم چیزی نگویم
-
استاد درس رزم علمدار کربلا
شاهنشه اریکۀ قدرت اباالحسن
اسطورۀ صلابت و غیرت اباالحسن
یا والی الولی، ید حق، بندۀ خلف
یا مظهر العجایب عالم، شه نجف
-
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرم است
در کوچهها، نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه، جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
-
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
فکر فردای زینبی آقا
رو نزن؛ گوششان کَر است امشب
با غم بی کسی مدارا کن
همه دارند میروند آقا
بی صدا گریه کن، تماشا کن
ای ولی فقیه دل خسته
ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟
نامه دادی حسین برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
باز هم بی بصیرتی کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمههای حرام را خوردند
دل بریدند از شما ساده
چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ریسمان جهالت آوردند
تا به زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال و پر شما را بست
کُنج دیوارِ خسته افتادی
تنگی کوچههاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
ضربههاشان به پهلویت میخورد
دردهایت یکی دوتا که نبود
چه قدر زود دورهات کردند
کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره معذبی آقا
گریههایت به کوفیان فهماند
فکر فردای زینبی آقا
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اینکه خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقـا
خیزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تیر میکشد چه کنم
روضهات را به سمت بَزم شراب
دست تقدیر میکشد چه کنم
بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد مُرّکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت