- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۵
- بازدید: ۱۹۰۲
- شماره مطلب: ۲۱۹۷
-
چاپ
بلندترین
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانۀ بیجای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگهاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
در چشمهای خیره به هم بهت مبهمی است
راز نگاه مرد، معمای شهر شد
بختبلند را به فرومایگان چهکار؟
پیشانیات خطوط خطرزای شهر شد
اینجا حساب حنجره را خوب میرسند
با شیوهای که شهرۀ فردای شهر شد
حال اذان منارۀ خود را شناخته
وقتی سرت بلندترین جای شهر شد
-
قلب کوچک
کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى
به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟کسى نبود بپرسد که از کدام گناه
نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى -
شاهکار غربت
چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است
چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است
سوزش باد خزان با دشت غوغا میکند
برگ میافتد زشاخه، نوبهار غربت است
-
ظلمت کوفه
نسیم بود که میرفت تا رها برود
به سمت مقصد هموار ناکجا برود
نسیم بود که از کوچههای شهری لال
بلند شد که به دنبال آن صدا برود
بلندترین
طوفان اسیر در دل دریای شهر شد
مردانگی ترانۀ بیجای شهر شد
در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگهاست
خورشید هم موافق سرمای شهر شد
در چشمهای خیره به هم بهت مبهمی است
راز نگاه مرد، معمای شهر شد
بختبلند را به فرومایگان چهکار؟
پیشانیات خطوط خطرزای شهر شد
اینجا حساب حنجره را خوب میرسند
با شیوهای که شهرۀ فردای شهر شد
حال اذان منارۀ خود را شناخته
وقتی سرت بلندترین جای شهر شد