- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۱۷
- بازدید: ۳۰۸۷
- شماره مطلب: ۲۱۹
-
چاپ
پنجم محرم؛ بمیرم
هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو میداد امیدم که بمیرم
دیدم که نفس میزنی و هیچ کَسَت نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم
با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم
با دیدن هر زخم تو ای مزرعۀ زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم
میگفتم و میسوختم از نالۀ زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم
شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
پنجم محرم؛ بمیرم
هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو میداد امیدم که بمیرم
دیدم که نفس میزنی و هیچ کَسَت نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم
با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم
با دیدن هر زخم تو ای مزرعۀ زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم
میگفتم و میسوختم از نالۀ زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم
شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم