- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۲۰
- بازدید: ۸۶۵۴
- شماره مطلب: ۲۱۵۲
-
چاپ
خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود
ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی
ای اسوۀ یگانگی و ایستادگی
عرش خدا ندیده به پای تواضعت
اینگونه ساده با نسب شاهزادگی
گر چه نماز در دل شبهای عاشقی
یک رسم بوده بین شما خانوادگی
اما حدیث سجدۀ طولانی ات شده
وجه تمایز تو در این اوفتادگی
همواره همنشین تبار رعیتی
در منتهای عزت و ارباب زادگی
در پیش چشمهای تو ای همدم سحر
من ماندم و خجالت این بی ارادگی
ای دست پر کرامت حق بین آستین
ادرکنی یا امام هدی، زین العابدین
ریشه دوانده در نگهت رسم دلبری
از درک ناقص کلماتم فراتری
آئینۀ تجلی ایمان و بندگی
در قامت عبادت و تقوا چه محشری
در معرفت به وادی عرفان نیافتم
از مکتب صحیفۀ تو راه بهتری
تو صخرۀ شهامت و ایثار و غیرتی
در هیبت و اراده، علی مصوری
لرزیده پایههای شب ازخطبه خوانیات
گفتند آمده اسدالله دیگری؟
وقتی دعا به دشمن خود یاد میدهی
معلوم میشود چقدر مثل مادری
باید برای تو به روی طاق یادها
قابی بیاورم پر از وان یکادها
خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود
در جستجوی رتبۀ ایمانی تو بود
این رسم سفره داری و مهمان نوازیت
جاری میان آن رگ ایرانی تو بود
در نیمههای شب دل بی تاب جبرئیل
در حسرت قرائت قرآنی تو بود
سجادۀ ستاره چهل سال شاهد
چشمان خیس و دیدۀ بارانی تو بود
قلب ترک ترک شدۀ کاسههای آب
مبهوت خشکی لب عطشانی تو بود
پس کوچههای کوفه و دروازههای شام
در حزن گریهها و پریشانی تو بود
هر دم که صحبت غم این مرد میشود
سر تا به پای قافیه پر درد میشود
با ما بگو ز تسویۀ بی مرامها
از چشم هرزه و نظر ازدحامها
دیدم محاسن تو ز خونت خضاب شد
از بس که سنگ خوردهای از پشت بامها
گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم
با خنده دادهاند جواب سلامها
تا نام فاطمه ز دهان شما پرید
گویا دوباره تازه شده انتقامها
نامردمان کوفه فراموششان شده
از آن سفارشات و از آن احترامها
با تازیانه بر تن اطفال میزدند
بس وحشیانه پیش نگاه امامها
مسلم به پای غربت مولا قیام کن
دیگر بس است، صحبت خود را تمام کن
-
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
حریم سینۀ من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
زحجلهگاه لبم خون تازه میریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده
شکست حجمۀ بغض گلو گرفتۀ من
به یاد خاطرههایی دوباره افتاده
-
حسین فاطمه، تو چیز دیگری
پای قلم دوباره رسیده سر قرار
ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار
تندیس دلرباییو ای منتهای عشق
لطفی کن و به خانۀ چشمم قدم گذار
-
بابا ببین شبیه زنی سالخوردهام
بابا نگاه پر شررم درد میکند
قلب حزین و شعلهورم درد میکند
از بس برای دیدن تو گریه کردهام
چشمان خیس و پلک ترم درد میکند
خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود
ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی
ای اسوۀ یگانگی و ایستادگی
عرش خدا ندیده به پای تواضعت
اینگونه ساده با نسب شاهزادگی
گر چه نماز در دل شبهای عاشقی
یک رسم بوده بین شما خانوادگی
اما حدیث سجدۀ طولانی ات شده
وجه تمایز تو در این اوفتادگی
همواره همنشین تبار رعیتی
در منتهای عزت و ارباب زادگی
در پیش چشمهای تو ای همدم سحر
من ماندم و خجالت این بی ارادگی
ای دست پر کرامت حق بین آستین
ادرکنی یا امام هدی، زین العابدین
ریشه دوانده در نگهت رسم دلبری
از درک ناقص کلماتم فراتری
آئینۀ تجلی ایمان و بندگی
در قامت عبادت و تقوا چه محشری
در معرفت به وادی عرفان نیافتم
از مکتب صحیفۀ تو راه بهتری
تو صخرۀ شهامت و ایثار و غیرتی
در هیبت و اراده، علی مصوری
لرزیده پایههای شب ازخطبه خوانیات
گفتند آمده اسدالله دیگری؟
وقتی دعا به دشمن خود یاد میدهی
معلوم میشود چقدر مثل مادری
باید برای تو به روی طاق یادها
قابی بیاورم پر از وان یکادها
خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود
در جستجوی رتبۀ ایمانی تو بود
این رسم سفره داری و مهمان نوازیت
جاری میان آن رگ ایرانی تو بود
در نیمههای شب دل بی تاب جبرئیل
در حسرت قرائت قرآنی تو بود
سجادۀ ستاره چهل سال شاهد
چشمان خیس و دیدۀ بارانی تو بود
قلب ترک ترک شدۀ کاسههای آب
مبهوت خشکی لب عطشانی تو بود
پس کوچههای کوفه و دروازههای شام
در حزن گریهها و پریشانی تو بود
هر دم که صحبت غم این مرد میشود
سر تا به پای قافیه پر درد میشود
با ما بگو ز تسویۀ بی مرامها
از چشم هرزه و نظر ازدحامها
دیدم محاسن تو ز خونت خضاب شد
از بس که سنگ خوردهای از پشت بامها
گویا شبیه شهر مدینه به کوفه هم
با خنده دادهاند جواب سلامها
تا نام فاطمه ز دهان شما پرید
گویا دوباره تازه شده انتقامها
نامردمان کوفه فراموششان شده
از آن سفارشات و از آن احترامها
با تازیانه بر تن اطفال میزدند
بس وحشیانه پیش نگاه امامها
مسلم به پای غربت مولا قیام کن
دیگر بس است، صحبت خود را تمام کن