- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۲۲
- بازدید: ۲۱۱۵
- شماره مطلب: ۲۱۳۰
-
چاپ
به مناسبت شهادت امام جواد (ع)
قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین
گه ز پا اُفتم و با آه جگر میخیزم
گه نشینم وسط حجره و برمیخیزم
دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر میخیزم
نگرانِ نَفَسِ سوختهام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر میخیزم
به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر میخیزم
بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهلۀ چند نفر میخیزم
قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر میخیزم
به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر میخیزم
به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در میخیزم
یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر میخیزم
من که در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر میخیزم
با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر میخیزم
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
به مناسبت شهادت امام جواد (ع)
قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین
گه ز پا اُفتم و با آه جگر میخیزم
گه نشینم وسط حجره و برمیخیزم
دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر میخیزم
نگرانِ نَفَسِ سوختهام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر میخیزم
به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر میخیزم
بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهلۀ چند نفر میخیزم
قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته، حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر میخیزم
به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر میخیزم
به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در میخیزم
یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر میخیزم
من که در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر میخیزم
با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر میخیزم