خم کرده از بار پریشانی کمرها را
بادی که آورده است دنبالش خبرها را
هی شعله آوردند ... هی آتش به پا کردند
شاید بسوزانند با هم خشک و ترها را
شاید بسوزانند هیزم‌های بیقیدی
هر روز و هر شب، جایی از دنیا جگرها را
ده کوچه آن‌سوتر همین‌هایی که می‌بینید
در آتش تردید سوزاندند درها را
ده کوچه آن‌سوتر گریبان گیرمان کردند
در شاخه‌های شرع، بیداد تبرها را
پهن است در سرتاسر عالم عبای تو
بنشان کنار سایه‌سارش دربه‌درها را!
گفتند: در بازار عشق خاندان تو
هر شب ملائک می‌خرند آشفته‌ترها را
چشمان تو گنجینه الاسرار پاکی‌هاست
نوری که حیران کرده حتی کور و کرها را
یعقوب! پل کن دست‌هایت را به‌سوی عرش
حتماً خدا می‌بیند اندوه پدرها را
هر روز بوی کربلا می‌آید از این خاک
برگرد مولای من! آوردند سرها را
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
خم کرده از بار پریشانی کمرها را
بادی که آورده است دنبالش خبرها را
هی شعله آوردند ... هی آتش به پا کردند
شاید بسوزانند با هم خشک و ترها را
شاید بسوزانند هیزم‌های بیقیدی
هر روز و هر شب، جایی از دنیا جگرها را
ده کوچه آن‌سوتر همین‌هایی که می‌بینید
در آتش تردید سوزاندند درها را
ده کوچه آن‌سوتر گریبان گیرمان کردند
در شاخه‌های شرع، بیداد تبرها را
پهن است در سرتاسر عالم عبای تو
بنشان کنار سایه‌سارش دربه‌درها را!
گفتند: در بازار عشق خاندان تو
هر شب ملائک می‌خرند آشفته‌ترها را
چشمان تو گنجینه الاسرار پاکی‌هاست
نوری که حیران کرده حتی کور و کرها را
یعقوب! پل کن دست‌هایت را به‌سوی عرش
حتماً خدا می‌بیند اندوه پدرها را
هر روز بوی کربلا می‌آید از این خاک
برگرد مولای من! آوردند سرها را
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×
