مشخصات شعر

پابوسی ماه

آسمان رفته به پابوسی ماهی که ندارد

خیره مانده­ است از امشب به پگاهی که ندارد

 

ماه، تابیده سرنیزه به هر ذره از عالم

می­­‌رود با سر بی‌­تن به گناهی که ندارد

 

دیروقت است؛ بگویید بتازند سواران

به تن خستۀ سردار و سپاهی که ندارد

 

روی کوهان شترها بنشانید دلش را!

قرص باشید از آن پشت و پناهی که ندارد

 

خیره ­مانده­ است زمین بر نفس هرزۀ آتش

خیره ­مانده ا­ست بر آن شرم نگاهی که ندارد

 

پای هر خیمۀ ویران شده خشکش زده دنیا

به کجا می‌رود این درد؟ به راهی که ندارد؟

 

مانده­‌ام بعد سفرکردن تو قصر سخاوت

به که می‌­نازد از امروز، به شاهی که ندارد؟

 

این بیابان به که گوید غم اولاد علی را

نیمه­ شب‌­های پر از درد، به چاهی که ندارد؟

 

متوسل شده شیرازۀ این دفتر کهنه

در بساط قلمی تشنه به آهی که ندارد

پابوسی ماه

آسمان رفته به پابوسی ماهی که ندارد

خیره مانده­ است از امشب به پگاهی که ندارد

 

ماه، تابیده سرنیزه به هر ذره از عالم

می­­‌رود با سر بی‌­تن به گناهی که ندارد

 

دیروقت است؛ بگویید بتازند سواران

به تن خستۀ سردار و سپاهی که ندارد

 

روی کوهان شترها بنشانید دلش را!

قرص باشید از آن پشت و پناهی که ندارد

 

خیره ­مانده­ است زمین بر نفس هرزۀ آتش

خیره ­مانده ا­ست بر آن شرم نگاهی که ندارد

 

پای هر خیمۀ ویران شده خشکش زده دنیا

به کجا می‌رود این درد؟ به راهی که ندارد؟

 

مانده­‌ام بعد سفرکردن تو قصر سخاوت

به که می‌­نازد از امروز، به شاهی که ندارد؟

 

این بیابان به که گوید غم اولاد علی را

نیمه­ شب‌­های پر از درد، به چاهی که ندارد؟

 

متوسل شده شیرازۀ این دفتر کهنه

در بساط قلمی تشنه به آهی که ندارد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×