- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۳۰
- بازدید: ۲۲۴۳
- شماره مطلب: ۱۹۷۶
-
چاپ
بغض انارینه
آسمان تاب ندارد تب جانکاه تو را
وزمین طاقت یک گریۀ کوتاه تو را
خواستی در عطش قافله فریاد کنی
بغض آمد به گلو، بست گلوگاه تو را
چقدر دست به تکفیر تو بالا میرفت
سنگ انداخته بنبست کند راه تو را
خون هر آینه بر گردن این سلسلههاست
چقدر زخم به زنجیر کشید آه تو را
چقدر ماه تو در شام تماشایی بود
که پلنگانه سحر صید کند ماه تو را
واژه در واژه بخوان سرخترین مرثیه را
که غزل گریه کند، روضۀ دلخواه تو را
-
صاحب غمها
آمد محرم، صاحب غمها کجایی؟
ای داغدار اشک و ماتمها کجایی؟
ای خسته از انبوه آدمها کجایی؟
اصلا بگو آقا محرمها کجایی؟
-
«انّمایی» دوباره نازل شد
نیزهدارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان میداد
زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی، سایهات همچنان روی سر ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان میداد -
بیبرادر
دو دست سبز او در آب میخورد
مگر او بیبرادر آب میخورد؟
به لبخند گل ششماهه سوگند
عطش، از آتشِ «در» آب میخورد
-
بیبدیل
اگر لبتشنه اما بیبدیل است
زلال عشق را تنها دلیل است
شفاعت را به دستش میسپارند
که او از جانب زهرا وکیل است
بغض انارینه
آسمان تاب ندارد تب جانکاه تو را
وزمین طاقت یک گریۀ کوتاه تو را
خواستی در عطش قافله فریاد کنی
بغض آمد به گلو، بست گلوگاه تو را
چقدر دست به تکفیر تو بالا میرفت
سنگ انداخته بنبست کند راه تو را
خون هر آینه بر گردن این سلسلههاست
چقدر زخم به زنجیر کشید آه تو را
چقدر ماه تو در شام تماشایی بود
که پلنگانه سحر صید کند ماه تو را
واژه در واژه بخوان سرخترین مرثیه را
که غزل گریه کند، روضۀ دلخواه تو را