مشخصات شعر

بهار گمشده

تمام پنجره‌ها دیده‌اند خواب تو را

چشیده‌اند شبی طعم آفتاب تو را

 

تو سرزمین هزاران بهار معتکفی

زمین نمی‌برد از یاد، انقلاب تو را

 

صدای قل‌قل غیرت میان‌رود رگت

کشانده تا عطش خاک، پیچ‌وتاب تو را

 

هزار رود نجوشیده در من آمده‌اند

به کوزه‌ها بچشانند طعم آب تو را

 

سکوت کورۀ داغ تنت چه بی‌پروا

چکانده بر تن سجّاده التهاب تو را

 

کویر تشنه در اعماق نور پیچانده ست

رکوع و سجدۀ در تاب‌وتب مذاب تو را

 

بهار گمشده در عکس‌های پاییزی

چه بادها که به خون می­‌کشند قاب تو را

 

صدای شیهۀ اسبان بی سوار از دور

به شعر می­‌کشد اندازۀ عذاب تو را

 

قصیده‌ات به زمین ریخت با تهاجم باد

ورق زدند به دست خزان کتاب تو را

 

به نخ کشید قلم ریگ­‌های سوزان را

به گردن غزل انداخت اضطراب تو را

 

چقدر سنگ به سرهای بی بدن زده‌اند

که بشکنند در آیینه آفتاب تو را

 

چقدر داغی زنجیرها، گل سرخم ...

گرفته است در این جاده‌ها گلاب تو را؟

 

نماد مردترین مردهای دنیایی

به چهره‌اش زده حتّی یقین، نقاب تو را

 

به دست تیغ زبان تو ظلم ویران شد

ندیده بود کسی نیزۀ خطاب تو را

 

خدا کنار خزانت به اعتکاف نشست

به گل نشاند دعاهای مستجاب تو را

 

هنوز هم که هنوز است روح خیس زمین

به دوش می‌کشد از دورها سراب تو را

بهار گمشده

تمام پنجره‌ها دیده‌اند خواب تو را

چشیده‌اند شبی طعم آفتاب تو را

 

تو سرزمین هزاران بهار معتکفی

زمین نمی‌برد از یاد، انقلاب تو را

 

صدای قل‌قل غیرت میان‌رود رگت

کشانده تا عطش خاک، پیچ‌وتاب تو را

 

هزار رود نجوشیده در من آمده‌اند

به کوزه‌ها بچشانند طعم آب تو را

 

سکوت کورۀ داغ تنت چه بی‌پروا

چکانده بر تن سجّاده التهاب تو را

 

کویر تشنه در اعماق نور پیچانده ست

رکوع و سجدۀ در تاب‌وتب مذاب تو را

 

بهار گمشده در عکس‌های پاییزی

چه بادها که به خون می­‌کشند قاب تو را

 

صدای شیهۀ اسبان بی سوار از دور

به شعر می­‌کشد اندازۀ عذاب تو را

 

قصیده‌ات به زمین ریخت با تهاجم باد

ورق زدند به دست خزان کتاب تو را

 

به نخ کشید قلم ریگ­‌های سوزان را

به گردن غزل انداخت اضطراب تو را

 

چقدر سنگ به سرهای بی بدن زده‌اند

که بشکنند در آیینه آفتاب تو را

 

چقدر داغی زنجیرها، گل سرخم ...

گرفته است در این جاده‌ها گلاب تو را؟

 

نماد مردترین مردهای دنیایی

به چهره‌اش زده حتّی یقین، نقاب تو را

 

به دست تیغ زبان تو ظلم ویران شد

ندیده بود کسی نیزۀ خطاب تو را

 

خدا کنار خزانت به اعتکاف نشست

به گل نشاند دعاهای مستجاب تو را

 

هنوز هم که هنوز است روح خیس زمین

به دوش می‌کشد از دورها سراب تو را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×