مشخصات شعر

رگ ذوالفقار

دارند می‌­برند به صحرا بهار را، گل‌های نوشکفتۀ باغ انار را

پیوند می‌زنند به اشک تمشک‌ها، سیب گلاب تازه­‌تر شاخسار را

 

پیوند می‌زنند قلم را به چشم تر، با شعر داغدار پدرهای بی ­پسر

کی می‌­شود به ثانیه‌­ای بشکند کمر؟ اسبی بیاید و ببرد انتظار را

 

 

جنگل بروید از دل صد پارۀ کویر، صیاد و صید و وسوسه­‌های کمان و تیر

آهوی در شقاوت کفتارها اسیر ... دارند می­‌کشند به هر سو شکار را

 

حیّ علی الصّلاه کمان‌­های بی‌­وضو، صیادهای دشنه به دندان گرگ خو

سجّاده­ای کنار عطش پهن کرده­‌اند، وقت است بشکنید قرار و مدار را

 

قرآن ورق­ ورق شده افتاده روی خاک، جوشیده خون گرم خدا از گلوی خاک

با بوریای شعر چگونه بیاورم؟ آیات غرق خون شدۀ سجده دار را

 

سبحان ربی ال ... بدن و ... سر جدا جدا، سبحان ربی ال ...

                                   لب و ... انگشت و ... دست و ... پا ...

اینجا قیامت است به هر تکّه از تنت، تفسیر کرده تیغ جنون انتظار را

 

تکثیر کرده­‌اند تو را چون محمّدی، در پاکی و یقین و صداقت زبانزدی

از دور دیده­‌اند علی گونه آمدی، دارند می‌­زنند رگ ذوالفقار را

 

داغی شبیه داغ تو سنگین نمی‌شود، دین جز به مهر خون تو تضمین نمی‌شود

این‌گونه می‌کشند به آتش در این دیار، هی ذرّه ذرّه ذرّه دل روزگار را

رگ ذوالفقار

دارند می‌­برند به صحرا بهار را، گل‌های نوشکفتۀ باغ انار را

پیوند می‌زنند به اشک تمشک‌ها، سیب گلاب تازه­‌تر شاخسار را

 

پیوند می‌زنند قلم را به چشم تر، با شعر داغدار پدرهای بی ­پسر

کی می‌­شود به ثانیه‌­ای بشکند کمر؟ اسبی بیاید و ببرد انتظار را

 

 

جنگل بروید از دل صد پارۀ کویر، صیاد و صید و وسوسه­‌های کمان و تیر

آهوی در شقاوت کفتارها اسیر ... دارند می­‌کشند به هر سو شکار را

 

حیّ علی الصّلاه کمان‌­های بی‌­وضو، صیادهای دشنه به دندان گرگ خو

سجّاده­ای کنار عطش پهن کرده­‌اند، وقت است بشکنید قرار و مدار را

 

قرآن ورق­ ورق شده افتاده روی خاک، جوشیده خون گرم خدا از گلوی خاک

با بوریای شعر چگونه بیاورم؟ آیات غرق خون شدۀ سجده دار را

 

سبحان ربی ال ... بدن و ... سر جدا جدا، سبحان ربی ال ...

                                   لب و ... انگشت و ... دست و ... پا ...

اینجا قیامت است به هر تکّه از تنت، تفسیر کرده تیغ جنون انتظار را

 

تکثیر کرده­‌اند تو را چون محمّدی، در پاکی و یقین و صداقت زبانزدی

از دور دیده­‌اند علی گونه آمدی، دارند می‌­زنند رگ ذوالفقار را

 

داغی شبیه داغ تو سنگین نمی‌شود، دین جز به مهر خون تو تضمین نمی‌شود

این‌گونه می‌کشند به آتش در این دیار، هی ذرّه ذرّه ذرّه دل روزگار را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×