مشخصات شعر

بند هفتم

ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

همچون علی به معرکه که با تیغ آبدار

بر دشمنان دین خدا کرد کار، زار

اما دریغ و درد، به ترفند روزگار

«روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

                   خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار»

 

 

از اشک چشم مردم دنیاست کوه کوه

خیزاب‌ها که در دل دریاست کوه کوه

تا آزمون کند که بلا راست کوه کوه

«موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

                   ابری به بارش آمد و بگریست زار، زار»

 

 

بر این رواق بر شده، این کاخ بیستون

بس نقش‌ها به پرده زد، این لوح آبگون

زان فتنه‌ها که ریخت ز سرپنجه­ی جنون

«گفتی تمام زلزله شد، خاک بی‌سکون

                   گفتی فتاد از حرکت، چرخ بی‌قرار»

 

 

با پیکری جدا ز سر دور از سریر

در خون نشست قائمۀ عرش، ناگزیر

درگیر و دار پهنه­ی پهناور کویر

«عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پیر

                   افتاد در گمان که قیامت شد آشکار»

 

 

از آتشی که در حرم بوتراب، بود

زین العباد، در تب و زینب، به تاب بود

افسوس را، دو دیده مگر غرق خواب بود

«آن خیمه‌­ای که گیسوی حورش طناب بود

                   شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار»

 

 

آشفته ماند دجله و، در خود گریست، نیل        

از جوش ماند کوثر و، افسرد سلسبیل

زان تشنه‌کام، عترت پیغمبر جلیل

«جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

                   گشتند بی عماری و محمل شترسوار»

 

 

آمد اسیر دست جفا، عترت نبی

از یاد رفته بود، مگر حرمت نبی

یا رب، تویی تو، باخبر از محنت نبی

«باآنکه سر زد این عمل از امّت نبی

                   روح‌الامین ز روی نبی گشت شرمسار»

 

 

دست زمانه خون شهیدان به جام کرد        

دوری از ین مصیبت عظمی به کام کرد

روزی که روز آل علی، را چو شام کرد

«وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

                   نوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد»

 

بند هفتم

ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

همچون علی به معرکه که با تیغ آبدار

بر دشمنان دین خدا کرد کار، زار

اما دریغ و درد، به ترفند روزگار

«روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

                   خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار»

 

 

از اشک چشم مردم دنیاست کوه کوه

خیزاب‌ها که در دل دریاست کوه کوه

تا آزمون کند که بلا راست کوه کوه

«موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

                   ابری به بارش آمد و بگریست زار، زار»

 

 

بر این رواق بر شده، این کاخ بیستون

بس نقش‌ها به پرده زد، این لوح آبگون

زان فتنه‌ها که ریخت ز سرپنجه­ی جنون

«گفتی تمام زلزله شد، خاک بی‌سکون

                   گفتی فتاد از حرکت، چرخ بی‌قرار»

 

 

با پیکری جدا ز سر دور از سریر

در خون نشست قائمۀ عرش، ناگزیر

درگیر و دار پهنه­ی پهناور کویر

«عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پیر

                   افتاد در گمان که قیامت شد آشکار»

 

 

از آتشی که در حرم بوتراب، بود

زین العباد، در تب و زینب، به تاب بود

افسوس را، دو دیده مگر غرق خواب بود

«آن خیمه‌­ای که گیسوی حورش طناب بود

                   شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار»

 

 

آشفته ماند دجله و، در خود گریست، نیل        

از جوش ماند کوثر و، افسرد سلسبیل

زان تشنه‌کام، عترت پیغمبر جلیل

«جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

                   گشتند بی عماری و محمل شترسوار»

 

 

آمد اسیر دست جفا، عترت نبی

از یاد رفته بود، مگر حرمت نبی

یا رب، تویی تو، باخبر از محنت نبی

«باآنکه سر زد این عمل از امّت نبی

                   روح‌الامین ز روی نبی گشت شرمسار»

 

 

دست زمانه خون شهیدان به جام کرد        

دوری از ین مصیبت عظمی به کام کرد

روزی که روز آل علی، را چو شام کرد

«وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

                   نوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد»

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×