- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
- بازدید: ۲۰۸۰
- شماره مطلب: ۱۸۵۹
-
چاپ
ورق پارههای قرآن
به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت
نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت
بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید
در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت
جهان ندید از این لاله تازهتر هرگز
اگر چه باغ، از این لالهها فراوان داشت!
گرفت رخصت «احْلی مِن الْعَسَل» از عشق
که در حمایت آیین عشق فرمان داشت
در آن زمان که جدا میشد از قبیله عشق
هنوز گوشۀ چشمی ستاره باران داشت
رکاب، بوسه به زحمت به پای او میزد
اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت
سوار گشت، سواری که ساعتی دیگر
حسینِ کرب و بلا یک بغل نیستان داشت!
طنین مبهم یک استغاثه میآمد
که سوز آن اثر نالۀ یتیمان داشت!
نشست گرد سُم است و یک نفر حیران
به روی دست ورق پارههای قرآن داشت!
-
صدای جرس
تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشتاز دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود
-
مُهر عاشورا
هوای العطش نای گلِ اناری شد
ترانه خشک شد و آب، زخمِ کاری شد
ضریح زخم بلندش در آن تبسم سرخ
هوای بالِ هزار آسمان، قناری شد
-
کنار علقمه
دستی که طرح چشم تو را مست میکشید
صد آسمان ستاره از این دست میکشید
برد بلند شرقی پیشانیات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست میکشید
ورق پارههای قرآن
به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت
نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت
بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید
در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت
جهان ندید از این لاله تازهتر هرگز
اگر چه باغ، از این لالهها فراوان داشت!
گرفت رخصت «احْلی مِن الْعَسَل» از عشق
که در حمایت آیین عشق فرمان داشت
در آن زمان که جدا میشد از قبیله عشق
هنوز گوشۀ چشمی ستاره باران داشت
رکاب، بوسه به زحمت به پای او میزد
اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت
سوار گشت، سواری که ساعتی دیگر
حسینِ کرب و بلا یک بغل نیستان داشت!
طنین مبهم یک استغاثه میآمد
که سوز آن اثر نالۀ یتیمان داشت!
نشست گرد سُم است و یک نفر حیران
به روی دست ورق پارههای قرآن داشت!