- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۲۷
- بازدید: ۲۰۱۸
- شماره مطلب: ۱۷۷۳
-
چاپ
پس حسین دگر به ذاتی تو
ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر
ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر
ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر
هست از پای تا سرت ای سرو
با تو سرو روان پیغمبر
ناز را، خال آل هاشم را
داری ارث از نشان پیغمبر
گیسویت ریخته به شانۀ توست
زلفی از گیسوان پیغمبر
ای خدا گونه، گونه گندمگون
گونه گونه نشان پیغمبر
ای خوشا لب به خطبه بگشایی
سورۀ ترجمان پیغمبر
نفس تو، نفس حیدر کرار
جان تو هست جان پیغمبر
رزم تو رزم بی امان علی است
ای توانت توان پیغمبر
دولت توست دولت زهرا
ای امید نهان پیغمبر
ای امام محمّدی سیما
ای نهان و عیان پیغمبر
ای میان سپاه خود پنهان
یوسف خاندان پیغمبر
قرنها عمر بی خزان داری
ای همیشه جوان پیغمبر
ابر تیره ز آفتاب بگیر
زلف پیچیده را نقاب بگیر
همه حلّال مشکلاتی تو
به خدا کشتی نجاتی تو
قرّه العین آل زهرایی
چشم را چشمۀ حیاتی تو
شب میلاد تو شب رحمت
پس حسین دگر به ذاتی تو
عیدی تو برات آزادی است
خلق را برگۀ براتی تو
ای بنازم شهادتین تو را
هم حیاتیّ و هم مماتی تو
این تو هستی هُداه مهدیین
بحر مستضعفین حُماتی تو
روی کتفت نوشته جاء الحق
زهق الباطلی، نشاطی تو
هر امامی به یک صفت معروف
صاحب اعظم صفاتی تو
نه امام زمینیان تنها
که ولیّ همه کُراتی تو
زمزم از روی تو کند فَوران
جاری نیل تا فراتی تو
مدعی را چه رؤیت رویت؟
منکر این مکاشفاتی تو
مهدویت که نیست بازیچه!
کِی طرفدار سیئاتی تو
انحرافات، انتظار تو نیست
دشمن این مزخرفاتی تو
امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
به خدا قاضی القضاتی تو
همۀ خلق پای بست شما
دست رهبر میان دست شما
هر کجا آشیانهای داری
تا دل ما کرانهای داری
تو برای هدایت هر کس
در مسیرش بهانهای داری
ای خوش آن دم که با انالمهدی
بر لب خود ترانهای داری
ای قدوم تو بر فراز فلک
سایۀ جاودانهای داری
گرچه خیمه نشین صحرایی
هر طرف آستانهای داری
با وجودی که ما مسلمانیم
تو به یک خیمه خانهای داری
در دل هر محبّ منتظرت
جمکران یگانهای داری
گاه با بهترین رفیقانت
محفل دوستانهای داری
با محبان خاص خود گاهی
صحبت مشفقانهای داری
با علمدار انقلابت گاه
گعدۀ عاشقانهای داری
چه کسی گفته غایبی آقا!
سایه در هر میانهای داری
نیمه شبها که تا طلوع سحر
کربلایی، نشانهای داری
به دعا گوییا که مشغولی
چه غم مخفیانهای داری
نکند یاد زخم بازویی
یا غم درد شانهای داری
نکند در دل رقیّهای ات
روضۀ ناز دانهای داری
ای که با هر بهانه میگریی
چه دل پر بهانهای داری
کِی اشاره کنی بر آن دو نفر
بَه چه عصر و زمانهای داری
ای علمدار سرمدی برگرد
ای نگار محمّدی برگرد
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
پس حسین دگر به ذاتی تو
ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر
ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر
ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر
هست از پای تا سرت ای سرو
با تو سرو روان پیغمبر
ناز را، خال آل هاشم را
داری ارث از نشان پیغمبر
گیسویت ریخته به شانۀ توست
زلفی از گیسوان پیغمبر
ای خدا گونه، گونه گندمگون
گونه گونه نشان پیغمبر
ای خوشا لب به خطبه بگشایی
سورۀ ترجمان پیغمبر
نفس تو، نفس حیدر کرار
جان تو هست جان پیغمبر
رزم تو رزم بی امان علی است
ای توانت توان پیغمبر
دولت توست دولت زهرا
ای امید نهان پیغمبر
ای امام محمّدی سیما
ای نهان و عیان پیغمبر
ای میان سپاه خود پنهان
یوسف خاندان پیغمبر
قرنها عمر بی خزان داری
ای همیشه جوان پیغمبر
ابر تیره ز آفتاب بگیر
زلف پیچیده را نقاب بگیر
همه حلّال مشکلاتی تو
به خدا کشتی نجاتی تو
قرّه العین آل زهرایی
چشم را چشمۀ حیاتی تو
شب میلاد تو شب رحمت
پس حسین دگر به ذاتی تو
عیدی تو برات آزادی است
خلق را برگۀ براتی تو
ای بنازم شهادتین تو را
هم حیاتیّ و هم مماتی تو
این تو هستی هُداه مهدیین
بحر مستضعفین حُماتی تو
روی کتفت نوشته جاء الحق
زهق الباطلی، نشاطی تو
هر امامی به یک صفت معروف
صاحب اعظم صفاتی تو
نه امام زمینیان تنها
که ولیّ همه کُراتی تو
زمزم از روی تو کند فَوران
جاری نیل تا فراتی تو
مدعی را چه رؤیت رویت؟
منکر این مکاشفاتی تو
مهدویت که نیست بازیچه!
کِی طرفدار سیئاتی تو
انحرافات، انتظار تو نیست
دشمن این مزخرفاتی تو
امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
به خدا قاضی القضاتی تو
همۀ خلق پای بست شما
دست رهبر میان دست شما
هر کجا آشیانهای داری
تا دل ما کرانهای داری
تو برای هدایت هر کس
در مسیرش بهانهای داری
ای خوش آن دم که با انالمهدی
بر لب خود ترانهای داری
ای قدوم تو بر فراز فلک
سایۀ جاودانهای داری
گرچه خیمه نشین صحرایی
هر طرف آستانهای داری
با وجودی که ما مسلمانیم
تو به یک خیمه خانهای داری
در دل هر محبّ منتظرت
جمکران یگانهای داری
گاه با بهترین رفیقانت
محفل دوستانهای داری
با محبان خاص خود گاهی
صحبت مشفقانهای داری
با علمدار انقلابت گاه
گعدۀ عاشقانهای داری
چه کسی گفته غایبی آقا!
سایه در هر میانهای داری
نیمه شبها که تا طلوع سحر
کربلایی، نشانهای داری
به دعا گوییا که مشغولی
چه غم مخفیانهای داری
نکند یاد زخم بازویی
یا غم درد شانهای داری
نکند در دل رقیّهای ات
روضۀ ناز دانهای داری
ای که با هر بهانه میگریی
چه دل پر بهانهای داری
کِی اشاره کنی بر آن دو نفر
بَه چه عصر و زمانهای داری
ای علمدار سرمدی برگرد
ای نگار محمّدی برگرد