- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۳۱
- بازدید: ۶۱۳۶
- شماره مطلب: ۱۶۷۹
-
چاپ
به مناسبت ولادت امام حسین (ع)
تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا
گفتم حسین و میل پریدن شروع شد
در سینهام دوباره تپیدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمندهام که نیست
اما تو خواستی و دمیدن شروع شد
از التقاط موج دو دریا کنار هم
مرجان ظهور کرد و رسیدن شروع شد
پاداش آفریدنتان را خدا گرفت
خندید فاطمه و خریدن شروع شد
حالا علی کنار تو احساس میکند
زیباترین بهانۀ دیدن شروع شد
ای دلنواز، عشق من ای دلرباترین
تا آمدی تو ناز کشیدن شروع شد
تا بالهای زخمی فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پریدن شروع شد
با تو خدا برای من از نو نوشته شد
خاک من از اضافۀ خاکت سرشته شد
هستی مشابهت کسِ دیگر نداشته است
مانند چشمهای تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبی چرا
یعنی خدا که دایۀ بهتر نداشته است
وقتِ حسینُ منیِ پیغمبر است تا
باور شود حسین برابر نداشته است
جبریل معتکف شده بر گاهوارهات
تا خندهات ندیده سرش بر نداشته است
از یک کلام ختم به صدها کلام که...
اقا، کسی شبیه تو مادر نداشته است
هر روز آبِ خوردنیات سلسبیل بود
در خانه فاطمه غمِ کوثر نداشته است
تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا
تا کربلاست حاجت قبله نما چرا
عاشق که میشوم به خدا از شما شوم
زیر سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هوای شما بال میزنم
پایین پای روضهتان تا رها شوم
حتماً اسیر در چه کنم میشوم حسین
وقتی به قدر یک نفس از تو جدا شوم
من بی نگات، لحظه به لحظه جهنمم
یک ثانیه بدون تو باید قضا شوم
کم کم صدام در نفست پیر میشود
شاید که مستجاب به یالیتنا شوم
بی تو بهشت جاذبه کوچکی نداشت
اصلا خدا نخواسته بی کربلا شوم
حالا که شعر میکشدت سمت کربلا
دنبال ضجههای حروف دلم بیا
ای بوی سیب شهر سحرهای فاطمه
سجاده بهشتیِ دنیای فاطمه
ای بالش سرت شده بال فرشتهها
آرام میشوی تو به لالای فاطمه
وقتی شما نیامده گفتی انالغریب
دیگر چه آمده سر رؤیای فاطمه
روزی که رنگ سرخی پیراهنت نشست
یک گوشه زیر گردنتان جای فاطمه
تا دید رنگ چهرۀ مادر غروب کرد
حتی گرفت گریۀ بابای فاطمه
تا سورۀ مقطعه تفسیر میشوی
یک نینوا شود همۀ نای فاطمه
عید و عزا به شعر من اصلآ نیامده
تا روضه هست جشن گرفتن نیامده
شاعر که شعر را به جلوتر کشید و بعد...
پنجاه و چند سال گذشت و رسید و بعد...
از محتشم به منبر سبز رسول تا
این کشتۀ فتاده به هامون شنید و بعد...
حالا غروب زخمی روز دهم شد و
دامن کشان که خواهرتان میدوید و بعد...
میدید هر چه نیزه و شمشیر و سنگ بود
گویا به سمت چشم شما میپرید و بعد...
او میدوید و کاش نمیدید صحنه را
الشمر جالسَُ به روی سینه دید و بعد...
با ضربههای پشت سر هم ز پشت سر
پیش نگاه فاطمه سر را برید و بعد...
پیش نگاه حیرت زینب مقابلش
خون گلوت را سرِ نیزه چشید و بعد...
بس کن که سنگ آب شد از روضههای تو
دارد چکیده میشود اشک خدای تو
-
نسیم عشق
نسیم عشق وزیدن گرفت در جانها
بهار نور رسیده پس از زمستانها
خبر دهید به فطرس، سر آمده تبعید
دوباره بال بزن بر فراز میدانها
-
گل صد برگ
گل صد برگِ زیر خاک! ببین
خواهرت از سفر رسیده حسین
آمدم ای غریب مادر من
با قد و قامتی خمیده حسین
-
رضای حضرت حق هست در رضای حسین
قرار سوتهدلان است کربلای حسین
فضای کوچۀ دل پر شد از هوای حسین
حسین منی طاها به روشنی فهماند
رضای حضرت حق هست در رضای حسین
-
بگید: عمو ابالفضل مشکا رو پر کن از آب
دلواپس منی و حواس من به تو نیست
فریادرس منی و حواس من به تو نیست
دست منو فشردی، سنگ جفام و خوردی
نذاشتی ول بگردم، منو توو راه آوردی
به مناسبت ولادت امام حسین (ع)
تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا
گفتم حسین و میل پریدن شروع شد
در سینهام دوباره تپیدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمندهام که نیست
اما تو خواستی و دمیدن شروع شد
از التقاط موج دو دریا کنار هم
مرجان ظهور کرد و رسیدن شروع شد
پاداش آفریدنتان را خدا گرفت
خندید فاطمه و خریدن شروع شد
حالا علی کنار تو احساس میکند
زیباترین بهانۀ دیدن شروع شد
ای دلنواز، عشق من ای دلرباترین
تا آمدی تو ناز کشیدن شروع شد
تا بالهای زخمی فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پریدن شروع شد
با تو خدا برای من از نو نوشته شد
خاک من از اضافۀ خاکت سرشته شد
هستی مشابهت کسِ دیگر نداشته است
مانند چشمهای تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبی چرا
یعنی خدا که دایۀ بهتر نداشته است
وقتِ حسینُ منیِ پیغمبر است تا
باور شود حسین برابر نداشته است
جبریل معتکف شده بر گاهوارهات
تا خندهات ندیده سرش بر نداشته است
از یک کلام ختم به صدها کلام که...
اقا، کسی شبیه تو مادر نداشته است
هر روز آبِ خوردنیات سلسبیل بود
در خانه فاطمه غمِ کوثر نداشته است
تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا
تا کربلاست حاجت قبله نما چرا
عاشق که میشوم به خدا از شما شوم
زیر سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هوای شما بال میزنم
پایین پای روضهتان تا رها شوم
حتماً اسیر در چه کنم میشوم حسین
وقتی به قدر یک نفس از تو جدا شوم
من بی نگات، لحظه به لحظه جهنمم
یک ثانیه بدون تو باید قضا شوم
کم کم صدام در نفست پیر میشود
شاید که مستجاب به یالیتنا شوم
بی تو بهشت جاذبه کوچکی نداشت
اصلا خدا نخواسته بی کربلا شوم
حالا که شعر میکشدت سمت کربلا
دنبال ضجههای حروف دلم بیا
ای بوی سیب شهر سحرهای فاطمه
سجاده بهشتیِ دنیای فاطمه
ای بالش سرت شده بال فرشتهها
آرام میشوی تو به لالای فاطمه
وقتی شما نیامده گفتی انالغریب
دیگر چه آمده سر رؤیای فاطمه
روزی که رنگ سرخی پیراهنت نشست
یک گوشه زیر گردنتان جای فاطمه
تا دید رنگ چهرۀ مادر غروب کرد
حتی گرفت گریۀ بابای فاطمه
تا سورۀ مقطعه تفسیر میشوی
یک نینوا شود همۀ نای فاطمه
عید و عزا به شعر من اصلآ نیامده
تا روضه هست جشن گرفتن نیامده
شاعر که شعر را به جلوتر کشید و بعد...
پنجاه و چند سال گذشت و رسید و بعد...
از محتشم به منبر سبز رسول تا
این کشتۀ فتاده به هامون شنید و بعد...
حالا غروب زخمی روز دهم شد و
دامن کشان که خواهرتان میدوید و بعد...
میدید هر چه نیزه و شمشیر و سنگ بود
گویا به سمت چشم شما میپرید و بعد...
او میدوید و کاش نمیدید صحنه را
الشمر جالسَُ به روی سینه دید و بعد...
با ضربههای پشت سر هم ز پشت سر
پیش نگاه فاطمه سر را برید و بعد...
پیش نگاه حیرت زینب مقابلش
خون گلوت را سرِ نیزه چشید و بعد...
بس کن که سنگ آب شد از روضههای تو
دارد چکیده میشود اشک خدای تو