- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۲۳
- بازدید: ۲۴۵۳
- شماره مطلب: ۱۵۷۹
-
چاپ
حسین کیست که عشق از حسین دم زده است
به صبح واقعه در خیل دوست دارانش
به ظهر حادثه در جمع بیقرارانش
غروب بر سر نی باز بین یارانش
به ذکر و زمزمه چاووش سربدارانش
امیر لشکر انبوهِ نی سوارانش
چه باک اگر سر نی زلف او رها مانده است
چه باک اگر که سر از پیکرش جدا مانده است
قرار بود خدا مانَد و خدا مانده است
سری به شیوه رها از تنی که جا مانده است
کنار پیکر معدودِ بی شمارانش
کسی که روح قدُس کرده بود تأییدش
همه ملائکه شاگرد درس توحیدش
غروب، زینب از آنسوی دشت میدیدش
به سعی و هروله در پیش، ماه و خورشیدش
به اشک و آه به دنبال، باد و بارانش
اگرچه تشنه ولی تشنگان سقّایند
اگرچه خسته ولی سربلند و والایند
که اهل بیت خدا وارثان زهرایند
به پای تاول و لبهای تشنه میآیند
پیاده در غل و زنجیر یادگارانش
هزار سال گذشته است و آشکار و نهان
هزار سال گذشته است و پیرمرد و جوان
هزار سال گذشته است و کودکان و زنان
چو روشنای اذان از چهارسوی جهان
به گوش میرسد آوای سوگوارانش
حسین کیست که این نغمه زیر و بم زده است
حسین کیست که عشق از حسین دم زده است
حسین کیست که بر نون و والقلم زده است
قیامتی که به مدحش خدا رقم زده است
قصیدهای به بلندای روزگارانش
-
دل شرمنده
طبیب را تو بیاری، حبیب را تو بخوانی
دلم غریب؛ خوشا این غریب را تو بخوانی
دعای این دل شرمنده مستجاب نگردد
مگر که آیۀ «أمّن یُجیب» را تو بخوانی
-
مغرورتر از قلۀ در ابر خفته
صحرا به صحرا باد و توفان موج میزد
آنجا بیابان در بیابان موج میزد
با پشتههای ماسۀ در شن نهفته
مغرورتر از قلۀ در ابر خفته
-
این کشتۀ فتاده به هامون حسین کیست؟
عشق علی، نماز علی، کوثر علی
آمد نشست امّ ابیها برِ علی
کُفواً أحد بخوان و بگو همسر علی
«پهلوی توست گوهر انگشتر علی
یار همه علی و تویی یاور علی»
-
هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه میشد؟
بر گردۀ خود مثل علی نان و رطب داشت
صادق همه صبح است، چه در خلوت شب داشت؟
شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم
صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت
حسین کیست که عشق از حسین دم زده است
به صبح واقعه در خیل دوست دارانش
به ظهر حادثه در جمع بیقرارانش
غروب بر سر نی باز بین یارانش
به ذکر و زمزمه چاووش سربدارانش
امیر لشکر انبوهِ نی سوارانش
چه باک اگر سر نی زلف او رها مانده است
چه باک اگر که سر از پیکرش جدا مانده است
قرار بود خدا مانَد و خدا مانده است
سری به شیوه رها از تنی که جا مانده است
کنار پیکر معدودِ بی شمارانش
کسی که روح قدُس کرده بود تأییدش
همه ملائکه شاگرد درس توحیدش
غروب، زینب از آنسوی دشت میدیدش
به سعی و هروله در پیش، ماه و خورشیدش
به اشک و آه به دنبال، باد و بارانش
اگرچه تشنه ولی تشنگان سقّایند
اگرچه خسته ولی سربلند و والایند
که اهل بیت خدا وارثان زهرایند
به پای تاول و لبهای تشنه میآیند
پیاده در غل و زنجیر یادگارانش
هزار سال گذشته است و آشکار و نهان
هزار سال گذشته است و پیرمرد و جوان
هزار سال گذشته است و کودکان و زنان
چو روشنای اذان از چهارسوی جهان
به گوش میرسد آوای سوگوارانش
حسین کیست که این نغمه زیر و بم زده است
حسین کیست که عشق از حسین دم زده است
حسین کیست که بر نون و والقلم زده است
قیامتی که به مدحش خدا رقم زده است
قصیدهای به بلندای روزگارانش