- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۰۵
- بازدید: ۲۱۶۱
- شماره مطلب: ۱۵۱۷
-
چاپ
گوش کن ام بنین با پسرش میگوید
ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش و ببین شاه شدی
خوش به حال تو اگر عابر این راه شدی
شعر من در پی خود دیدۀ تر میجوید
گوش کن ام بنین با پسرش میگوید:
بازوانت چقدر مثل پدر میماند
روی نورانی تو مثل قمر میماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر میماند
صورتت کعبه و خالت چو حجر میماند
وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم
اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم و درد و محن گریه نکن
با زمین خوردن و افتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن
چون که در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچهای افتادن مادر دیده
قسمتم شد در این خانه کنیزی پسرم
با کنیزی است رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم
بنگر تاب و قرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را
این کبوتر همه جا بر پر خود حساس است
نوکرش باش که بر نوکر خود حساس است
پسر فاطمه بر خواهر خود حساس است
بیشتر از همه بر مادر خود حساس است
پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یا اگر بوسه به رویت نزدم گریه نکن
پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او از تو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد در بر او بوسه نثارت بکنم
نشو دلگیر از این قصه نکن مأیوسم
در عوض نیمه شب انقدر تو را میبوسم
بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش و نگهبان و نگهدارش باش
توامان نامه نگیر از کسی و یارش باش
علمش را که به تو داد علمدارش باش
سعی کن باهمه نیروت علم را بردار
غیرت مادریات را به تماشا بگذار
کربلا میروی و مونس آنها هستی
یک تنه ارتش با غیرت آقا هستی
گوش کن تو سپر عترت زهرا هستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی
حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دور و برحضرت زینب باشی
میشوی یک تنه سرلشگر و سقای حرم
میشوی مایۀ آرامش دلهای حرم
پسرم شاهرگت را بده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم
نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یا که چشمی به قد و قامت زینب باشد
کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایۀ راحتی و دلخوشی آنهایی
مطمئند که با مشکِ پری میآیی
گرچه از سوز عطش پیکر تو غرق تب است
قطرهای آب نخور اصغرشان تشنه لب است
مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی است
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی است
موقع آمدنت حملۀ اعدا حتمی است
تیربارن شدن چشم تو آنجا حتمی است
جای باران پسرم تیر سویت میریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت میریزد
ماه دنیایی و مهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمهای و آب به تو وابسته ست
دل دردانۀ بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست
تو که برخاک بیافتی سپرش میشکند
علم تو که بیافتد کمرش میشکند
گرچه از لشگر بی شرم بلا میبینی
در سیاهی زمین نور خدا میبینی
گرچه از نیزه و شمشیر جفا میبینی
در عوض گل پسرم، فاطمه را میبینی
پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شدهاش را بتکان
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
گوش کن ام بنین با پسرش میگوید
ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش و ببین شاه شدی
خوش به حال تو اگر عابر این راه شدی
شعر من در پی خود دیدۀ تر میجوید
گوش کن ام بنین با پسرش میگوید:
بازوانت چقدر مثل پدر میماند
روی نورانی تو مثل قمر میماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر میماند
صورتت کعبه و خالت چو حجر میماند
وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم
اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم و درد و محن گریه نکن
با زمین خوردن و افتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن
چون که در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچهای افتادن مادر دیده
قسمتم شد در این خانه کنیزی پسرم
با کنیزی است رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم
بنگر تاب و قرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را
این کبوتر همه جا بر پر خود حساس است
نوکرش باش که بر نوکر خود حساس است
پسر فاطمه بر خواهر خود حساس است
بیشتر از همه بر مادر خود حساس است
پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یا اگر بوسه به رویت نزدم گریه نکن
پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او از تو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد در بر او بوسه نثارت بکنم
نشو دلگیر از این قصه نکن مأیوسم
در عوض نیمه شب انقدر تو را میبوسم
بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش و نگهبان و نگهدارش باش
توامان نامه نگیر از کسی و یارش باش
علمش را که به تو داد علمدارش باش
سعی کن باهمه نیروت علم را بردار
غیرت مادریات را به تماشا بگذار
کربلا میروی و مونس آنها هستی
یک تنه ارتش با غیرت آقا هستی
گوش کن تو سپر عترت زهرا هستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی
حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دور و برحضرت زینب باشی
میشوی یک تنه سرلشگر و سقای حرم
میشوی مایۀ آرامش دلهای حرم
پسرم شاهرگت را بده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم
نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یا که چشمی به قد و قامت زینب باشد
کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایۀ راحتی و دلخوشی آنهایی
مطمئند که با مشکِ پری میآیی
گرچه از سوز عطش پیکر تو غرق تب است
قطرهای آب نخور اصغرشان تشنه لب است
مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی است
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی است
موقع آمدنت حملۀ اعدا حتمی است
تیربارن شدن چشم تو آنجا حتمی است
جای باران پسرم تیر سویت میریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت میریزد
ماه دنیایی و مهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمهای و آب به تو وابسته ست
دل دردانۀ بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست
تو که برخاک بیافتی سپرش میشکند
علم تو که بیافتد کمرش میشکند
گرچه از لشگر بی شرم بلا میبینی
در سیاهی زمین نور خدا میبینی
گرچه از نیزه و شمشیر جفا میبینی
در عوض گل پسرم، فاطمه را میبینی
پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شدهاش را بتکان