- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۱
- بازدید: ۳۲۷۳
- شماره مطلب: ۱۳۸۲
-
چاپ
این جامۀ سیاه فلک در عزای کیست؟
این جامه سیاه فلک در عزای کیست؟
وین جیب چاک گشتۀ صبح از برای کیست؟
این جوی خون که از مژۀ خلق جاری است
تا در مصیبت که و در ماجرای کیست؟
این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ
ز اندوه دل گداز و غم جانگزای کیست؟
خونی اگر نه دامن دلها گرفته است
این لخت دل به دامن ما خونبهای کیست؟
ذرات از طریق صدا ناله میکنند
تا این صدا ز نالۀ انده فزای کیست؟
صاحب عزا کسی است که دلهاست جای او
دلها جز آنکه مونس دلهاست، جای کیست؟
آری خداست در دل و صاحب عزا خداست
زآن هر دلی به تعزیۀ شاه کربلاست
شاهنشهی که کشور دل تختگاه اوست
محنت سپاهدار و مصیبت سپاه اوست
گفتی گناه او چه که شمرش گلو برید
انصاف وجود و رحم و مروت گناه اوست
گویی که سقف چرخ چرا شد سیاه پوش
از دود آتشی است که در خیمه گاه اوست
بر کربلای او نرسد فخر، کعبه را
کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست
سبط نبی، فروغ ده جرم نیرین
رخشنده آفتاب سپهر وفا، حسین
ای چرخ از کمان تو تیری رها نشد
کآزادهای نشان خدنگ بلا نشد
دور تو بر خلاف مراد است ای دریغ
بس کام ناروا شد و کامت روا نشد
از بوالبشر گرفته بگو تا به مصطفی
آن کیست کز تو خستۀ تیغ جفا نشد؟
دندان مصطفی نشکست از عناد تو؟
یا حمزه از تو خستۀ زخم عنا نشد؟
نشکافت از تو تارک حیدر به تیغ کین؟
یا درد دل حوالۀ خیرالنسا نشد؟
ای طشت واژگون مگر از حیلههای تو
در طشت، پارۀ جگر مجتبی نشد؟
با این همه تطاول و با این همه خلاف
ظلمی به سان واقعۀ کربلا نشد
-
قصّۀ یوسف
چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس
آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس
یعقوب اهلبیت نبی با بشیر گفت
کاین مژده را به مژدهی یوسف مکن قیاس
-
نبود گمان
بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!
شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد
وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم
-
طریق وفا
ای جان باب! از چه نگیری به بر مرا؟
افکندهای چو اشک، چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر! ز چه نامهربان شدی؟
مهر تو بیشتر بُد از این پیشتر مرا
-
احوال اهلبیت (ع)
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان
از چاشتگاه کوفه بتر گشت، شامشان
از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق
کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان
این جامۀ سیاه فلک در عزای کیست؟
این جامه سیاه فلک در عزای کیست؟
وین جیب چاک گشتۀ صبح از برای کیست؟
این جوی خون که از مژۀ خلق جاری است
تا در مصیبت که و در ماجرای کیست؟
این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ
ز اندوه دل گداز و غم جانگزای کیست؟
خونی اگر نه دامن دلها گرفته است
این لخت دل به دامن ما خونبهای کیست؟
ذرات از طریق صدا ناله میکنند
تا این صدا ز نالۀ انده فزای کیست؟
صاحب عزا کسی است که دلهاست جای او
دلها جز آنکه مونس دلهاست، جای کیست؟
آری خداست در دل و صاحب عزا خداست
زآن هر دلی به تعزیۀ شاه کربلاست
شاهنشهی که کشور دل تختگاه اوست
محنت سپاهدار و مصیبت سپاه اوست
گفتی گناه او چه که شمرش گلو برید
انصاف وجود و رحم و مروت گناه اوست
گویی که سقف چرخ چرا شد سیاه پوش
از دود آتشی است که در خیمه گاه اوست
بر کربلای او نرسد فخر، کعبه را
کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست
سبط نبی، فروغ ده جرم نیرین
رخشنده آفتاب سپهر وفا، حسین
ای چرخ از کمان تو تیری رها نشد
کآزادهای نشان خدنگ بلا نشد
دور تو بر خلاف مراد است ای دریغ
بس کام ناروا شد و کامت روا نشد
از بوالبشر گرفته بگو تا به مصطفی
آن کیست کز تو خستۀ تیغ جفا نشد؟
دندان مصطفی نشکست از عناد تو؟
یا حمزه از تو خستۀ زخم عنا نشد؟
نشکافت از تو تارک حیدر به تیغ کین؟
یا درد دل حوالۀ خیرالنسا نشد؟
ای طشت واژگون مگر از حیلههای تو
در طشت، پارۀ جگر مجتبی نشد؟
با این همه تطاول و با این همه خلاف
ظلمی به سان واقعۀ کربلا نشد