- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۱۶
- بازدید: ۱۹۲۹
- شماره مطلب: ۱۳۷۴
-
چاپ
شعر عاشورایی محمد کاظم کاظمی
هفتاد و دو تیغ
آی دوزخسفران! گاه دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است
طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیر شده
چرک زخمید، که کوفه است، سرازیر شده
فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنهسواریم، ای قوم!
سر برگشت نداریم، نداریم ای قوم
حلق بر نیزه اگر دوخته شد، باکی نیست
خیمه در خیمه اگر سوخته شد، باکی نیست
خیمه تشنه است، نه تشنه است، گلاب آلوده است
سجده بیمار، نه بیمار، شراب آلوده است
ره مبندید که ما کهنه سواریم، ای قوم
سر برگشت نداریم، نداریم ای قوم
شعله گر افسرَد، خاکستر ما خواهد رفت
تن اگر خُفت به صحرا، سرِ ما خواهد رفت
راه سخت است، اگر سر برود نیست شگفت
کاروان با سرِ رهبر برود، نیست شگفت
تن به صحرای عطش سوخته، سر بر نیزه
بر نمیگردیم زین دشت، مگر بر نیزه
تشنه میسوزم با مشک در این خونین دشت
دست میکاریم تا مرد بروید زین دشت
آی دوزخسفران! گاه سفر آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده است
شعر عاشورایی محمد کاظم کاظمی
هفتاد و دو تیغ
آی دوزخسفران! گاه دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است
طعمۀ تلخ جحیمید، گلوگیر شده
چرک زخمید، که کوفه است، سرازیر شده
فوج فرعونید یا قافلۀ قابیلید
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنهسواریم، ای قوم!
سر برگشت نداریم، نداریم ای قوم
حلق بر نیزه اگر دوخته شد، باکی نیست
خیمه در خیمه اگر سوخته شد، باکی نیست
خیمه تشنه است، نه تشنه است، گلاب آلوده است
سجده بیمار، نه بیمار، شراب آلوده است
ره مبندید که ما کهنه سواریم، ای قوم
سر برگشت نداریم، نداریم ای قوم
شعله گر افسرَد، خاکستر ما خواهد رفت
تن اگر خُفت به صحرا، سرِ ما خواهد رفت
راه سخت است، اگر سر برود نیست شگفت
کاروان با سرِ رهبر برود، نیست شگفت
تن به صحرای عطش سوخته، سر بر نیزه
بر نمیگردیم زین دشت، مگر بر نیزه
تشنه میسوزم با مشک در این خونین دشت
دست میکاریم تا مرد بروید زین دشت
آی دوزخسفران! گاه سفر آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده است