- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۱
- بازدید: ۲۴۸۶
- شماره مطلب: ۱۳۷۳
-
چاپ
مرثیۀ مشفق کاشانی برای حضرت عباس (ع)
علمدار
در شعلۀ نگاه تو، نقشی نبست آب
موج هزار آینه در خود شکست آب
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطش
درگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب
برخاست از فرات شراری، کز التهاب
آتش به جان فکند ز بالا و پست آب
مشک از شهاب تیر ستم، سینه چون صدف
بگشود و ریخت گوهر و در خون نشست آب
تا شد قلم دو دست علمدار و آب ریخت
نالید جبرئیل که: ای وای! دست! آب
تا شبنمی رسد به گلستان مصطفی
همچون سپند از جگر مشک، جست آب
اما دریغ و درد که چون صید خورده تیر
بال و پری به هم زد و در خون نشست آب
ساقی به ساغری ز عطش، آتش آفرید
افشاند بر کرانه عهد الست، آب
در حیرتم بر اهل حرم از چه شد حرام
با آن که مهر فاطمه بوده ست و هست، آب
-
بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی
شب شعله خیز با نفس آتشین رسید
صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید
آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید
«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»
-
با کاروان کربلا
این دل شوریده همچون نی، نوا دارد هنوز
نالهها از جان به شور نینوا دارد هنوز
ای حسین ای تشنه کام کربلا، در ماتمت
جویبار خون، نشان از چشم ما دارد هنوز
-
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی
با هر بنای ظلم، که بنیاد کردهای
کانون عدل و عاطفه بر باد کردهای
وز فتنه سرنگون علم داد کردهای
«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها، درین ستم آباد کردهای»
مرثیۀ مشفق کاشانی برای حضرت عباس (ع)
علمدار
در شعلۀ نگاه تو، نقشی نبست آب
موج هزار آینه در خود شکست آب
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطش
درگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب
برخاست از فرات شراری، کز التهاب
آتش به جان فکند ز بالا و پست آب
مشک از شهاب تیر ستم، سینه چون صدف
بگشود و ریخت گوهر و در خون نشست آب
تا شد قلم دو دست علمدار و آب ریخت
نالید جبرئیل که: ای وای! دست! آب
تا شبنمی رسد به گلستان مصطفی
همچون سپند از جگر مشک، جست آب
اما دریغ و درد که چون صید خورده تیر
بال و پری به هم زد و در خون نشست آب
ساقی به ساغری ز عطش، آتش آفرید
افشاند بر کرانه عهد الست، آب
در حیرتم بر اهل حرم از چه شد حرام
با آن که مهر فاطمه بوده ست و هست، آب