- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۱۴
- بازدید: ۱۶۸۶
- شماره مطلب: ۱۳۵۷
-
چاپ
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمت
نیزهای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
ای کماندار هزار آهوی شوریده عشق
چون شد از دشتِ تنت قافلۀ تیر گذشت؟
حجم توفانی خونِ تو بنازم که چه زود
از سر کاخ بلند زر و تزویر گذشت
سفر سرخ تو، خوش باد که در هر نفسش
کاروانی دگر از جادۀ زنجیر گذشت
من چه گویم که به درگاه عبودیت دوست
وصف مشتاقیات از عهده تقریر گذشت
روح معراجیات از جاذبۀ قصۀ خاک
نام خورشیدیات از مرز اساطیر گذشت
تا بهار تو به چاووشی هجران پیوست
ناله حتی ز دل بلبل تصویر گذشت
دوش در گلشن یادت شدم از هوش آنگاه
کز برم رایحه صد گل تکبیر گذشت
نیست در باور گنجایش اوراق زمان
بر دلم آنچه از این سوگ جهانگیر گذشت
-
سقّای تشنه
سقّای تشنهای، همه عالم فدای تو!
بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو
باران گریههای صمیمانهی من است
تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو
-
در صبح میلاد
بهار آیینۀ یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد
-
ذوالجناح
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمت
نیزهای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
ای کماندار هزار آهوی شوریده عشق
چون شد از دشتِ تنت قافلۀ تیر گذشت؟
حجم توفانی خونِ تو بنازم که چه زود
از سر کاخ بلند زر و تزویر گذشت
سفر سرخ تو، خوش باد که در هر نفسش
کاروانی دگر از جادۀ زنجیر گذشت
من چه گویم که به درگاه عبودیت دوست
وصف مشتاقیات از عهده تقریر گذشت
روح معراجیات از جاذبۀ قصۀ خاک
نام خورشیدیات از مرز اساطیر گذشت
تا بهار تو به چاووشی هجران پیوست
ناله حتی ز دل بلبل تصویر گذشت
دوش در گلشن یادت شدم از هوش آنگاه
کز برم رایحه صد گل تکبیر گذشت
نیست در باور گنجایش اوراق زمان
بر دلم آنچه از این سوگ جهانگیر گذشت