- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۱۲
- بازدید: ۱۳۱۸
- شماره مطلب: ۱۲۸۳
-
چاپ
مطلع سرخ
کبوتران غزلخوان مشرق دلها
دوباره آینه بستند سمت عاشورا
رها از آتش شبپوشی قفس شدهاند
و دل به نور زده کربلا نفس شدهاند
به بال شوق سفر میکنند تا خود عشق
هزار مرحله سر میکنند تا خود عشق
سفر به مطلع صبحی که بس غزلخیز است
به رستخیز عظیمی که واژهانگیز است
سخن ز واقعهای بیدرنگ و آنی نیست
مقام تعزیه یا که شبیهخوانی نیست
سخن ز متن حضوری بهاری و زنده است
حکایت عطشی تابدار و پاینده است
مجال جنگ بزرگی که مرد میطلبد
حماسهای که دلیر نبرد میطلبد
رها ردای کسی بود در دل طوفان
صدای پای کسی بود در دل طوفان
قوام هیأت هستی ترک ترک میشد
که ماجرای کسی بود در دل طوفان
و نینوای زمان نوحهخوان آهنگ
خروش نای کسی بود در دل طوفان
پر از حرارت ایمان، به پویش «الّا»
طنین «لا»ی کسی بود در دل طوفان
کسا نشین رسالت به لالهزار عروج
پر عبای کسی بود در دل طوفان
غرور خنجر سرخی به خویش میلرزید
که در قفای کسی بود در دل طوفان
بلوغ یافت تب حجّ ناتمامی که
پر از خدای کسی بود در دل طوفان!
در آن کویر عطش آب و خاک آتش نوش
ز داغهای کسی بود در دل طوفان
و فصل پنجم بر نیزه را پیام آور
گل دعای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و رقصید آسمان در خون
و خونبهای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و تصویر سرخ فاجعه را
سر جدای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و خورشید نینوا گل کرد
ستاره در سبد باغ کربلا گل کرد
غروب نه، که طلوعی بدیع و روحانی
پر از طراوت اندیشههای عرفانی
چگونه وصف کنم آسمان مقتل را
صفای سینۀ پیغمبران مرسل را
کسی که آینه باشد گل معانی را
شکوه نور افقهای بینشانی را
کسی که قافلۀ عشق را غزلخوان است
چراغ نافلهاش آفتاب ایمان است
به شوق سبز شکفتن به باغ آینهها
دخیل پنجرۀ سینهاش بهاران است
کسی که روشنی آب را روایت گر
نگاهش آینۀ پاک صبح تابان است
بنازم آن همه عزّت که «علّم الاسما» ست
نگین نامش بر خاتم سلیمان است
کسی که جان نبی بیقرار از تب اوست
قرار منطق قرآن شکفته از لب اوست
دمی که خطبه بجوشاند از دم شهدا
هزار چشمه تصدّق گواه مطلب اوست
چنان به پیروی از دین حق نظر دارد
که متن وحی خدا واژههای مکتب اوست
زداغ تیغ حرامی نمیهراسد چون
پناه آینهها چلچراغ یارب اوست
نمای روشنی از رنگ عشق و ایمان است
ستارههای تبسّم که بسته بر لب اوست
بیا به سمت سحر یک دو گام برداریم
شکسته قفل شب، از نور وام برداریم
بیا به سمت سواران صبح خون برویم
به پیشواز گل زخمی جنون برویم
به سمت باغ شقایق گل غزل ببریم
نماز بر خم «احلی من العسل» ببریم
هلا پرندۀ بیسر از آسمان چه خبر؟
چراغ لالۀ پرپر از آسمان چه خبر؟
سفینۀ همه گلهای کربلا باور
شکوه باغ معطّر از آسمان چه خبر؟
کشیده سر به فلک سایهسار رحمت تو
هلا درخت تناور از آسمان چه خبر؟
شکستگان غمیم، ای بشارت موعود
امید بارش کوثر از آسمان چه خبر؟
زمین پس از تو پر از رنجهای تکراری است
نشستهایم به ششدر، از آسمان چه خبر؟
ببین که غصّۀ نان میخورند شیّادان
دوام رزق مقدّر از آسمان چه خبر؟
بگو که پنجرهها را تگرگ سرد شکست
ببین که هر که در این خانه بود مرد، شکست
زمان زمان غم زر گرفتن جان است
و اژدهای بلا کیسههای همیان است
قسم به آینههای نهفته در نفست
سیاهبازی دوران همیشه پنهان است
کسی که با تو شبی پیش دست بیعت داد
به روز واقعه پست و گسسته پیمان است
چو غنچه زر به گره بستهاند اهل نظر
خزان به شعبده هم دست باددستان است
زمان سیاهدل از داغ برههای نجیب
ز برق خندۀ گرگان زمین چراغان است
«کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر؟»
که شهر ملتهب از زوزههای مستان است
کلام حقّ تو را سر زنند در تف خون
هنوز مسلخ دین نام این بیابان است
هنوز خنجر نامردمی گلوگیر است
ز خار کینه تن باغ تحت تأثیر است
متاع خون تو را شهر میکند تقسیم
هنوز راز قیام تو را نمیفهمیم
چرا مصاف شب از ننگ نام ما پر شد؟
کجا حسین زمان با یزید دمخور شد؟
چرا نصیب نفس گشت خس خس اندوه
نشان بینش ما طعم تلخ خرخر شد؟
سمند شعر من، از شیهه باش وارسته
سکوت کن، نفست نشتر تلنگر شد
سکوت کن و در این بیشه چارنعل برقص
بخور، که سهم تو از روزگار آخور شد
ولی نه ...، ننگ سخن را تو برنمیتابی
به راحتی شب این قصّه را نمیخوابی
نه ... طبع تازی من، هی شتاب هم تعطیل
ردیف و قافیه و شعر ناب هم تعطیل
فراتر از افق شعر، پیش رو داری
به قدر وسعت صد قرن گفتوگو داری
بخوان چکامۀ داغی که از تو مشتق است
حسین موج غزلخوان غربت حق است
حسین ماهیت نغز ماورای دل است
نگین مخمل خونین پارههای دل است
حسین مرز رهایی ست، رمز توحید است
حسین سوگ بشر نیست، مطلع عید است
حسین راه شکست سقیفهسازان است
غدیر نبض دلش شور سرفرازان است
به موجخیز بلا طرح کوه سخت کشید
به متن حادثه، هفتاد و دو درخت کشید
-
چراغ کربلا
در این صحرا که خارش، بوسه میزد دامن ما را
به پای جان سماعی هست در خون گلشن ما را
سماعی بی سرو بی دست، اما آنچنان موزون
که نی نجوا کند آهنگ از خود رفتن ما را
-
مادر دو آینه
بانوی صبر ای گهر عشق را امین
عاشقترین نگاه اهورایی زمین
ای در طواف سایۀ چشم تو آفتاب
از خرمن شکوه تو احساس خوشهچین
-
سرسبز
چون چشمه برآمده است سرسبز شود
با چشم تر آمده است سرسبز شود
با جاری خون به عرصۀ عاشورا
پیرانه سر آمده است سرسبز شود
-
داغ سرخ
هر چند نگاه تو مقیّد به رضاست
در باغ دلت عطر بهشت شهداست
در سینۀ مجروح تو داغی سرخ از
خورشیدِ به خون نشستۀ کرببلاست
مطلع سرخ
کبوتران غزلخوان مشرق دلها
دوباره آینه بستند سمت عاشورا
رها از آتش شبپوشی قفس شدهاند
و دل به نور زده کربلا نفس شدهاند
به بال شوق سفر میکنند تا خود عشق
هزار مرحله سر میکنند تا خود عشق
سفر به مطلع صبحی که بس غزلخیز است
به رستخیز عظیمی که واژهانگیز است
سخن ز واقعهای بیدرنگ و آنی نیست
مقام تعزیه یا که شبیهخوانی نیست
سخن ز متن حضوری بهاری و زنده است
حکایت عطشی تابدار و پاینده است
مجال جنگ بزرگی که مرد میطلبد
حماسهای که دلیر نبرد میطلبد
رها ردای کسی بود در دل طوفان
صدای پای کسی بود در دل طوفان
قوام هیأت هستی ترک ترک میشد
که ماجرای کسی بود در دل طوفان
و نینوای زمان نوحهخوان آهنگ
خروش نای کسی بود در دل طوفان
پر از حرارت ایمان، به پویش «الّا»
طنین «لا»ی کسی بود در دل طوفان
کسا نشین رسالت به لالهزار عروج
پر عبای کسی بود در دل طوفان
غرور خنجر سرخی به خویش میلرزید
که در قفای کسی بود در دل طوفان
بلوغ یافت تب حجّ ناتمامی که
پر از خدای کسی بود در دل طوفان!
در آن کویر عطش آب و خاک آتش نوش
ز داغهای کسی بود در دل طوفان
و فصل پنجم بر نیزه را پیام آور
گل دعای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و رقصید آسمان در خون
و خونبهای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و تصویر سرخ فاجعه را
سر جدای کسی بود در دل طوفان
غروب آمد و خورشید نینوا گل کرد
ستاره در سبد باغ کربلا گل کرد
غروب نه، که طلوعی بدیع و روحانی
پر از طراوت اندیشههای عرفانی
چگونه وصف کنم آسمان مقتل را
صفای سینۀ پیغمبران مرسل را
کسی که آینه باشد گل معانی را
شکوه نور افقهای بینشانی را
کسی که قافلۀ عشق را غزلخوان است
چراغ نافلهاش آفتاب ایمان است
به شوق سبز شکفتن به باغ آینهها
دخیل پنجرۀ سینهاش بهاران است
کسی که روشنی آب را روایت گر
نگاهش آینۀ پاک صبح تابان است
بنازم آن همه عزّت که «علّم الاسما» ست
نگین نامش بر خاتم سلیمان است
کسی که جان نبی بیقرار از تب اوست
قرار منطق قرآن شکفته از لب اوست
دمی که خطبه بجوشاند از دم شهدا
هزار چشمه تصدّق گواه مطلب اوست
چنان به پیروی از دین حق نظر دارد
که متن وحی خدا واژههای مکتب اوست
زداغ تیغ حرامی نمیهراسد چون
پناه آینهها چلچراغ یارب اوست
نمای روشنی از رنگ عشق و ایمان است
ستارههای تبسّم که بسته بر لب اوست
بیا به سمت سحر یک دو گام برداریم
شکسته قفل شب، از نور وام برداریم
بیا به سمت سواران صبح خون برویم
به پیشواز گل زخمی جنون برویم
به سمت باغ شقایق گل غزل ببریم
نماز بر خم «احلی من العسل» ببریم
هلا پرندۀ بیسر از آسمان چه خبر؟
چراغ لالۀ پرپر از آسمان چه خبر؟
سفینۀ همه گلهای کربلا باور
شکوه باغ معطّر از آسمان چه خبر؟
کشیده سر به فلک سایهسار رحمت تو
هلا درخت تناور از آسمان چه خبر؟
شکستگان غمیم، ای بشارت موعود
امید بارش کوثر از آسمان چه خبر؟
زمین پس از تو پر از رنجهای تکراری است
نشستهایم به ششدر، از آسمان چه خبر؟
ببین که غصّۀ نان میخورند شیّادان
دوام رزق مقدّر از آسمان چه خبر؟
بگو که پنجرهها را تگرگ سرد شکست
ببین که هر که در این خانه بود مرد، شکست
زمان زمان غم زر گرفتن جان است
و اژدهای بلا کیسههای همیان است
قسم به آینههای نهفته در نفست
سیاهبازی دوران همیشه پنهان است
کسی که با تو شبی پیش دست بیعت داد
به روز واقعه پست و گسسته پیمان است
چو غنچه زر به گره بستهاند اهل نظر
خزان به شعبده هم دست باددستان است
زمان سیاهدل از داغ برههای نجیب
ز برق خندۀ گرگان زمین چراغان است
«کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر؟»
که شهر ملتهب از زوزههای مستان است
کلام حقّ تو را سر زنند در تف خون
هنوز مسلخ دین نام این بیابان است
هنوز خنجر نامردمی گلوگیر است
ز خار کینه تن باغ تحت تأثیر است
متاع خون تو را شهر میکند تقسیم
هنوز راز قیام تو را نمیفهمیم
چرا مصاف شب از ننگ نام ما پر شد؟
کجا حسین زمان با یزید دمخور شد؟
چرا نصیب نفس گشت خس خس اندوه
نشان بینش ما طعم تلخ خرخر شد؟
سمند شعر من، از شیهه باش وارسته
سکوت کن، نفست نشتر تلنگر شد
سکوت کن و در این بیشه چارنعل برقص
بخور، که سهم تو از روزگار آخور شد
ولی نه ...، ننگ سخن را تو برنمیتابی
به راحتی شب این قصّه را نمیخوابی
نه ... طبع تازی من، هی شتاب هم تعطیل
ردیف و قافیه و شعر ناب هم تعطیل
فراتر از افق شعر، پیش رو داری
به قدر وسعت صد قرن گفتوگو داری
بخوان چکامۀ داغی که از تو مشتق است
حسین موج غزلخوان غربت حق است
حسین ماهیت نغز ماورای دل است
نگین مخمل خونین پارههای دل است
حسین مرز رهایی ست، رمز توحید است
حسین سوگ بشر نیست، مطلع عید است
حسین راه شکست سقیفهسازان است
غدیر نبض دلش شور سرفرازان است
به موجخیز بلا طرح کوه سخت کشید
به متن حادثه، هفتاد و دو درخت کشید
بسیار زیبا بود