- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
- بازدید: ۳۶۹۰
- شماره مطلب: ۱۱۷۱
-
چاپ
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
اى که پیچید شبى در دل این کوچه صدایت!
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت!
عطش و آتش و تنهایى و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از خاطرۀ کرب و بلایت
همرهانت صفى از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همۀ آینههایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستى چو ابالفضل
میفشاندیم سبکتر ز کفى آب به پایت
از فراسوى ازل تا ابد ـ اى حلق بریده!
میرود دایره در دایره پژواک صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
اى که پیچید شبى در دل این کوچه صدایت!
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت!
عطش و آتش و تنهایى و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از خاطرۀ کرب و بلایت
همرهانت صفى از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همۀ آینههایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستى چو ابالفضل
میفشاندیم سبکتر ز کفى آب به پایت
از فراسوى ازل تا ابد ـ اى حلق بریده!
میرود دایره در دایره پژواک صدایت