- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۸
- بازدید: ۱۹۰۸
- شماره مطلب: ۱۱۰۵
-
چاپ
مشخصات شعر
همسفر
خوب است که بابا
در این سفر با ماست
لبخند، بر لبهایش
دلگرمیای زیباست
اما
هنگام گریه عمه جان، باید
سر بر کجای این سرِ بیشانه بگذارم؟!
از همین شاعر
-
قرآن ناطق
قرآن ناطقی
بر روی نیزه، رأسِ تو در حکم بسمله
جسمت به روی خاک حروفِ مُقطعه
-
هنگام غارت
وقتیکه آتش در میان خیمهها افتاد
هنگامِ غارت شد ..
ناگه سران کوفه لرزیدند
بین وسایل نامههای خویش را دیدند
-
بر روی دستهای پدر آمد
آن جنگجو هنوز
گویا بلد نبود
برپا بایستد
بر روی دستهای پدر آمد
آن جنگجو هنوز
صحبت بلد نبود
پس با زبان گریه رجز سر داد
آن جنگجو هنوز
آنقدر بچه بود
-
ما که را کشتیم؟
کاروانی نیزه سردار
در میان خیل زنهای بلا دیده
در کنار آخرین سردار باقی مانده بیمار
غل به پا زنجیر بر گردن به شهر آمد
شور و شادی شام را آکند
همسفر
خوب است که بابا
در این سفر با ماست
لبخند، بر لبهایش
دلگرمیای زیباست
اما
هنگام گریه عمه جان، باید
سر بر کجای این سرِ بیشانه بگذارم؟!
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت