دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جان جهان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه

از منظر من جان جهان است رقیه

 

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت

در جزء، نه در سطح کلان است رقیه

 

من از آل خورشیدم

پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من

پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من

 

اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم

اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من

 

نشسته‌ام ز سرشکم گلاب می‌گیرم

دوباره روضۀ با آب و تاب می‌‌گیرم

من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم

 

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم

 

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

 

وسط آن همه اسباب جسارت بر ما

نفرت از سلسله و هلهله خیلی دارم

 

شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست

شام غم‌هاى من غمزده را آخر نیست

لاله‌اى همچو تن خونى من پرپر نیست

 

گوشۀ پلک گشا، صورت من خوب ببین

شک نکن دختر تو پیر شده، مادر نیست

 

گیسوی سوخته

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سر که باشد، بغلش حال سخن هم دارد

 

زحمت شانه نکش عمه، برایش دیر است

گیسوی سوخته، کوتاه شدن هم دارد

 

ای سلیمان هدیۀ مور است، از من کن قبول

هرچه مستی‌ها فزون‌تر، هست ساغر بیشتر

چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر

عشق خواهر باشد و مهر برادر بیشتر

دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیشتر

 

اسم رمز

هر چه از روز واقعه می‌رفت

دل عاشق به شور می‌افتاد

داشت کم‌کم غروب می‌آمد

داشت از عشق دور می‌افتاد

 

اوج مادری

شکوه عاطفه را بین معجرش می‌برد

دعای قافله‌ای در پی سرش می‌برد

 

به سمت قبله گرفته قنوتی از حاجت

در آرزوی اجابت به محضرش می‌برد

 

امیری حسین و نعم الامیر

بتاب ‌ای رخت مهر و ماه منیر

بده رخصت رزم‌مان ‌ای امیر

 

که هستیم از زندگی هر دو سیر

به روی سر ما تو قرآن بگیر

 

ما را پذیرا باش مولا در منایت

بعد از علی‌اکبر عوض شد کربلایت

حتی عوض شد ناله‌هایت، گریه‌هایت

 

غیر از زمانی که رقیه پیشت آمد

کمتر شنید اهل حرم حتی صدایت

 

زخم برابر

لشکر کوفه به میدان دو برادر می‌دید

کربلا بار دگر عرصۀ محشر می‌دید

 

وقت تکبیر شد و گفت که ماشاءالله

پسر فاطمه رزم دو دلاور می‌دید

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×