صفا گرفته دلم از صفای ثارالله

نوای مرغ دلم در نوای ثارلله

ز صبح روز ولادت نه، صبح روز ازل

پریده مرغ دلم در هوای ثارالله

ای نسیم صبح، خوشبو می‌رسی

از کدامین منزل و کو می‌رسی؟

می‌فزاید از تو جانها را طرب

تو مگر می‌آیی از ملک عرب؟

کیست حق را و پیمبر را ولی

آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمد صورت و حیدر صفت

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

حبّذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق نسیم

و آن تن سر بریده در گِل و خاک

وآن عزیزان به تیغ دل‌ها چاک

عاشق آن به که دایم در بلا بی

ایوب آسا به کرمان مبتلا بی

حسن آسا به دستش کاسهٔ زهر

حسین آسا به دشت کربلا بی

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند

یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟ امشب که برق آه، ره هوش می‌زند

چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار

خون شفق ز پنجه خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار  

مرغِ غزل امشب چرا از آشیانم می‌رود

امشب که باید تا سحر، شاعر بمانم، می‌رود

«ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می‌رود»

«وآن دل که با خود داشتم با دل ستانم می‌رود»

بارد چه؟ خون! که؟ دیده! چه سان؟ روز و شب! چرا؟

از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا

نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که‌؟ از علی

مامش که بود؟ ‌فاطمه‌ جدش که‌؟ ‌مصطفی!

الا ای نیوشندهٔ هوشیار

یکی نغز گفت آرمت گوش دار

به گیتی بسی رفت گفت و شنید

که تا آفرینش چسان شد پدید

بود در شهر کوفه پیرزنی

سالخورده ضعیف و ممتحنی

بود از اولاد مصطفی و علی

ممتحن مانده بی‌حبیب و ولی