دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
السّلام علیک یا مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب

                   

ز راهِ آمده از خانۀ خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

 

تو را به حیدر کرّار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنّسا بیا برگرد

تشنۀ دیدار

                       

نقد جان بر کف و شرمنده به بازار توام

که بدین مایۀ ناچیز خریدار توام

 

سنگ‌ها از همه سو بر من آزاده زدند

به گناهی که در این شهر، گرفتار توام

تو علی هستی و من میثم تمّار توام

                 

گر چه ای یار! اسیر کف اغیار توام نی گرفتار عدو بلکه گرفتار توام  

نام تو ورد زبانم به سر دار شده است تو علی هستی و من میثم تمّار توام

وداع با کعبه

ای مُحرمان مَحرم، بار سفر ببیندید

احرام حج خونین، بار دگر ببندید

 

من خود خلیل عشق و، چاووش کربلایم

چاووش کربلا را، بار سفر ببندید

قحطی مرد

ای گشته سفیر عشق، در شهر فریب

وی بر سر دار، بر لبت نام حبیب

 

گردید چو در کرب و بلا قحطی مرد

نام تو گذشت بر لب شاه غریب

دار بلا

در کوفه اگر غریب و مهجور شدی

در کوی وفای دوست، مشهور شدی

 

هر چند ز صحرای جنون جا ماندی

بر دار بلای عشق، منصور شدی

نماز شرعی

در کوچه‌ها پیچید بوی آشنایش

بوی غریبی نگاه ردّ پایش

 

در کوچه‌ای که جبرئیل عرش پیما

می‌آمد از آنجا صدای بال‌هایش

 

وقتی اذان می‌داد در محراب کوفه

بوی ولایت پخش می‌شد با صدایش

بلندترین

طوفان اسیر در دل دریای شهر شد

مردانگی ترانۀ بی‌جای شهر شد

 

در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ‌هاست

خورشید هم موافق سرمای شهر شد

ظلمت کوفه

نسیم بود که می‌رفت تا رها برود

به سمت مقصد هموار ناکجا برود

 

نسیم بود که از کوچه‌های شهری لال

بلند شد که به دنبال آن صدا برود

خبر

خبر رسید که بر بام دوم دو هوا

به کوچه کوچۀ کوفه نفاق شد پیدا

 

خبر رسید که مسلم غریب و تنها شد

شکست کوفه دوباره وفا و پیمان‌ها

 

دلواپس

دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم

بر چشم‌های خیره سران دیده دوختم

هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت

من در ازای عشق تو، جان را فروختم

سنگواره

سردار سرشکستۀ دارالعماره‌ام

آید اذان مغرب غم از مناره‌ام

 

گفتم بیا حسین، زبانم بریده باد

با این گناه لایق نار و شراره‌ام

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×