دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
من نمی‌دانم چه گویم در جواب مادرت

دیده بگشا تا شود تنهایی من باورت نیمه جان هستی و من چون جان گرفتم در برت همچو گیسویت مرا این سو و آن سو می‌کشی می‌کشی آخر مرا با خنده‌‌های آخرت

 

گوشوار عرش

 

در این دل شکسته به غیر از شراره نیست

همراه من به جز جگر پاره‌پاره نیست

 

می‌ریزد از دو چشم‌ترم، اشک بی‌‌کسی

دیگر به آسمان دلم، یک ستاره نیست

کوکب اقبال

عمّه! امشب سر زده ماه تمام

کوکب اقبالم آمد روی بام

 

شد دو چشم نیمه‌بازم، جام اشک

کن تماشا بسته‌ام احرام اشک

 

نگین و حلقه

هر زمانی غنچه‌ی لب می‌گشود

از همه اهل حرم دل می‌ربود

 

ماه، پیش روی ماه او، خجل

دلبران بر گیسوی او بسته دل

 

مشق سقّا

 

لب خشکیده‌ی من ساحل و این دیده چون دریاست

میان موج این دریا، جمال دلبرم پیداست

 

قلم، تیر است و جوهر، خون و دفتر، وادی علقم

در این دفتر، هماره مشق سقّا، سیّدی مولاست

معراج میهمان

               

چشم ستاره، حال مرا در نظاره است

معراج میهمان، سر دارالاماره است

 

ای کعبه‌­ام! ز کعبه مرا یک نگاه کن

ای عمر من! نگاه تو عمر دوباره است

گل عطشان

 

ای گل عطشان ولی سیراب عشق!

                        وی هلال ابرویت، محراب عشق!

 

جام چشمت، مِی‌پرستم می‌کند

                        بوی گیسوی تو، مستم می‌کند

عطر یاس

ریزد از درج دهان دُرّ ثمین

تا بگویم مدحت امّ‌البنین

 

گر چه در وصفش زبانم الکن است

مدح این بانو کجا کار من است

ایمان و عفاف

گوش ای اهل سما خلق زمین

که سخن گویمتان ام‌بنین

 

من که خود بی‌خبر از خود بودم

تا که چشم تر خود بگشودم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×