دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خورشید روی نیزه

باز کن چشم از خون ترت را  

با نگاهی بخوان، خواهرت را

با نگاه نوازشگر خود  

باز دریاب، دور و برات را

 

خورشید روی نیزه

چشم خورشید بالای نیزه  

خون دلت ریخت بر پای نیزه

می‌زند آتش به دل، صبح تا شام  

درد پنهان و پیدای نیزه

در امتداد علقمه

هر کس ز جام عشق تو گردید مست و رفت

چشم از جهان و هر چه در او بود بست و رفت

 

نشناخت پای خویش ز سر در طریق عشق

آن کس که شد ز بادۀ معشوق مست و رفت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×