دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به برق سکه، بهار وفایشان پاییز

نماز و روزۀ شک‌دار و حج حیرانی

شده جدیدترین شیوۀ مسلمانی

 

هزار خدعه و نیرنگ کار روزانه

قنوت‌های شب و سجده‌های طولانی

 

داغ تنهایی

می‌سوزم و چون آتشی در احتراقم

آه ‌ای اجل از چه نمی‌آیی سراغم؟

 

این دشت نیت کرده یارم را بگیرد

ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم

 

ستارگان من

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا

غمی‌که سوخته تا مغز استخوان مرا

 

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته‌ام

عجین به داغ نوشتند داستان مرا

السّلام علیک یا علی بن الحسین

             

برو ولی به تو ای گل سفر نمی‌آید

که این دل از پس داغ تو بر نمی‌آید

 

به خون نشسته دلم، اشک من گواه من است

که غیر خون دل از چشم تر نمی‌آید

بی‌مجالی

دست خطی دارد و آسوده حالش کرده است

این همه چشم انتظاری بی‌مجالش کرده است

 

تا نقاب از رو بگیرد زادۀ شیر جمل

لشگری را خیرۀ ماه جمالش کرده است

از دست چشم‌های تو

وقتی عطش مشام حرم را دچار کرد

آثار زخم را به جگر آشکار کرد

 

شیری گرفت در کف خود جان مشک را

اسبی دوید و صاحب خود را سوار کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×