دسترسی سریع به موضوعات اشعار
صبح شام
روزی که اهلبیت رسالت، به شام شد
یکباره صبحِ شام، مبدّل به شام شد
زآن بوم شوم، از پی نظّاره مرد و زن
آن یک به برزن آمد و این یک به بام شد
چشم امید ما
این دست ما و دامنت، ای دست کردگار!
دستی به دادخواهی ما، ز آستین برآر
در انتقام خون شهیدان تشنهکام
چشم امید ما نبُوَد، جز به ذوالفقار
کشتۀ بیکفن
چون راهشان به مقتل شاه زمن فتاد
گردون ز بانگ نوحه، توانش ز تن فتاد
مرغان بالبستهی صیّاد دیده را
نظّاره بر صنوبر و سرو و سمن فتاد
تاراج خیمهگاه
چون بیگناه کشته شد، آن شاه دینپناه
آمد ز دودِ آهِ اسیران، فلک سیاه
چندان که اشکشان به رخ، از شامیان جنود
چندان که آهشان به لب، از کوفیان سپاه
زیارت امّت
چون نوبت شهادت سالار دین رسید
هنگام سوگواری «روحُ الامین» رسید
پس ناوکی ز شست یکی تیره روزگار
بر سجدهگاه قبلۀ اهل یقین رسید