کرب و بلا: امام حسین (ع) نزدیک به چهار ماه در مکه حضور داشتند. در این مدت گروهی از مردم حجاز و بصره به ایشان پیوستند و با اهل بیت و یاران ایشان همراه شدند.
ابن عباس میگوید: پیش از حرکت سیدالشهدا (ع) به سمت عراق، شبی حسین را در خواب دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده و دست جبرئیل در دست او بود، در حالیکه جبرئیل فریاد میزد: «بیایید و با خدای تعالی بیعت کنید.
هنگامی که حسین (ع) قصد عزیمت به سمت عراق کرد، ابن عباس نزد او آمد و گفت: ای پسر عم، به من خبر رسیده است که به عراق خواهی رفت، با آنکه آنان خیانتکارند و تو را تنها برای جنگ دعوت کردهاند، پس شتاب مفرما! اگر میخواهی حتما با این جبار (یزید) کارزار کنی و از ماندن در مکه پرهیز داری، به سمت یمن برو که کشوری دور افتاده است و یارانی برای تو هست، پس آنجا بمان و نمایندگان خود را به سرزمینهای اطراف روانه کن و به اهل کوفه و یاران خود در عراق بنویس که با امیر خود بجنگند، اگر توانستند و امیر خود را از عراق بیرون راندند، چنان که کسی در آنجا نبود تا با تو نبرد کند، نزد آنها برو و اگر این کار نکردند، در جای خود باش تا خدای چه پیش آورد.
حسین (ع) فرمود: من میدانم تو مهربان و خیرخواه منی، ولیکن «مسلم بن عقیل» برای من نامه نوشته است که اهل شهر بر بیعت و یاری کردن من اجماع کردهاند و من عازم رفتن شدهام.
ابن عباس گفت: بر قول آنها اعتماد نیست. کوفیان همانها هستند که پیش از این با پدر و برادر تو بودند و فردا با امیر خود هستند و کشتگان تو. اگر تو خارج شوی و این خبر به ابن زیاد برسد، آنها را به جنگ تو خواهد فرستاد و همانها که برای تو نامه نوشتهاند، از دشمن بر تو سختتر خواهند بود، اگر قول مرا نمیپذیری و میخواهی حتما به سمت کوفه بروی، پس زنان و فرزندان را با خود مبر!
امام پاسخ داد: به خدا سوگند اگر من در چنان مکان کشته شوم، دوستتر دارم از اینکه حرمت مکه به واسطه من شکسته شود. پس ابن عباس از او ناامید شد و بین دو چشمان او را بوسید و گفت: تو را به خدا میسپارم که کشته میشوی و از نزذ او بیرون رفت.
ابن عباس سپس با دیدن ابن زبیر خبر خروج امام حسین (ع) به سمت عراق را به او داد و گفت: چشم تو روشن ای ابن زبیر! اینک حسین سوی عراق میرود و حجاز را برای تو وا میگذارد.
ابن زبیر که از قصد امام مطلع شد، نزد سیدالشهدا (ع) رفت و گفت: خدا تو را توفیق دهد، اگر من هم آنجا یارانی داشتم، مانند تو از رفتن عدول نمی کردم. سپس از نگرانی اینکه مبادا حسین (ع) او را متهم کند، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز به یاری خود دعوت کنی، دعوت تو را اجابت میکنیم و به سوی تو میشتابیم و تو از یزید و پدر یزید بر این امر سزاوارتری.
سپس گفت: یا اباعبدالله! حج فرا رسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟ امام فرمود: ای پسر زبیر! اگر در کنار فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم تا در پیرامون کعبه.
در آن شب که حسین (ع) میخواست صبحش از مکه خارج شود، «محمد بن حنفیه» نزد او آمد و گفت: ای برادر! اهل کوفه همانهایی هستند که میشناسی و با برادرت و پدرت چنان کردند و میترسم حال تو هم مانند حال آنها شود. اگر موافق باشی، همین جا اقامت کن که در حرم از همه عزیزتر و قویتر هستی.
امام در پاسخ فرمود: ای برادر میترسم یزید مرا ناگهان در حرم بکشد و به سبب من حرمت خانه خدا شکسته شود. محمد گفت: پس به سمت یمن برو که در آنجا قویترین مردم هستی و کسی بر تو دست نتواند یافت.
حسین (ع) فرمود: در اینکه گفتی تامل می کنم.
سحرگاهان خبر حرکت سیدالشهدا (ع) به ابن حنفیه رسید، محمد در حال وضو گرفتن بود، با شنیدن خبر بسیار گریست و نزد امام آمد، ناقه او را گرفت و عرض کرد: ای برادر! با من وعده کردی درباره پیشنهاد من تأمل کنی، چه چیز باعث شد با این شتاب خارج شوی؟
امام فرمود: پس از جدا شدن از تو رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین! بیرون برو که خدا میخواهد تو را کشته ببیند. این حنفیه آیه استرجاع خواند و سپس گفت: پس مقصودت از بردن زنان چیست؟
امام حسین (ع) پاسخ داد: پیغمبر به من فرموده که خدا میخواهد آنان را اسیر ببیند. به این ترتیب با او داع کرد و بگذشت.
حسین (ع) طواف خانه خدا و سعی بین صفا و مروه را به جا آورد و موی خود را تراشید، سپس از احرام عمره بیرون آمد. امام پیش از حرکت ایستاد و خطبهای قرائت فرمود، سپس همراهان خود را فراخواند و به هر یک ده دیتار و شتری برای حمل بار و توشه داد و به سمت کوفه حرکت کرد، در حالی که هشتاد و دو تن از شیعیان، دوستان و بستگان و اهلبیت همراه امام بودند.
____________________________________________________________________________________
منبع:
بازخوانی مقتل حسین بن علی (ع)، ویرایش یاسین حجازی، ص 189-192