کرب و بلا؛ محمدرضا سنگری؛ نویسنده وعاشوراپژوه در کتابی به نام «سیب و عطش» با زبانی آهنگین وصف حال غریبانهای دارد، از غم و درد و رنج و محنتی که در پیشان و پسان روز عاشورا بر خاندان اهل بیت (ع) آوار شد.
«سیب و عطش» نه یک بیان تاریخی و نقل قول از مورخی است که همراه با کاروان امام حسین (ع) به راه افتاده و نجوا و مویه گاه به گاه سیدالشهدا (ع) و احیاناً دیگران را شنیده باشد و آنها را به نثری منظوم و آهنگین بدل کرده باشد بلکه بیان این کتاب آهی است فروخورده و جانسوز که گویا مروری است بر فغان و افسوس جاری بر قلب و روح و روان ایشان.
سنگری با اشرافی که نسبت به روایات تاریخی، مقاتل و دیگر اسناد تاریخی عاشورا دارد سعی بر آن داشته که چنین روایتی را به شکلی ناگفته از زبان سیدالشهدا (ع)، یک راوی ناشناس و یا زنان و دختران همراه کاروان امام حسین (ع) بازگو نماید.
نویسنده در آغاز این کتاب با عنوان «قصه غروب» درد دلی فروخورده که گویی از ذهن و قلب سیدالشهدا (ع) میگذرد را تداعی میکند، زبانی نرم و مشفقانه امام حسین (ع) با دختر خردسالش رقیه (س)، و انگار پیشبینی کرده باشد که فردا در حین واقعه و پس از آن چه بر سر زنان و کودکان قافله خواهد آمد، با لحنی لالاییگونه از دختر میخواهد که برای مواجهه بهتر با مصائب فردا، شب را خوب استراحت کند.
در قسمت دیگری از بخش آغازین که گویی واقعه با همه سهمناکی آن روی داده است، زبان سیدالشهدا (ع) اینبار باید التیامبخش مصائبی باشد که دختر خردسال دیده است. کار از کار گذشته و لحن پدر دردمندانه، جای خالی گوشوارهای که به یغما رفته است را یادآور میشود و...
بخش دیگری از این کتاب، نجوا و عرض ارادتی است از جانب راوی ناشناس با کشته به خون تپیده دشت کربلا و واسط قرار دادن امام حسین (ع) از سوی او برای شفیع شدنش در روز محشر که با نام «صلابت غریب» به رشته تحریر درآمده است.
«نجوا» عنوان بخش دیگری از این کتاب است؛ آنجا که دختر خردسال، پدر را که آسمانی شده است خطاب قرار میدهد و به او شکوه و شکایت میکند از آنچه که پس از شهادتش بر سر کاروان اسیران آمده است. در لحن او در این بخش از کتاب نگرانی و تشویش را در قبال اتفاقاتی که افتاده است به وضوح میتوان مشاهده کرد و اینکه او نگران ضوع سلامت عمهاش زینب (س) است.
فصلی دیگر از این کتاب دربردارنده نثری موزون در توصیف فغان و عزای زنانی است که روزگار تلخ پس از عاشورا را در کاروان اسرای رهسپار به شام دیده و اینک به شهر پیامبر(ص)؛ مدینه بازگشتهاند بدون هیچ کاروانسالاری و باید همچنان بر مصیبتهای وارده مویه کنند و اشک بریزند با نام «مویه در بقیع» و همنوا شوند با امالبنینی که پس از ورود کاروان به مدینه پیش از آنکه سراغی از عباسش بگیرد، حال و روز حسین (ع) را جویا میشود.
«با زمین تفتیده طف» اما بخشی است از این کتاب در توصیف دشتی که ابدان پاکترین مخلوقات خدا را در سینه خود جای داده است؛ توصیف مکانی که حرمتش همسنگ با حرم امن الهی و خانه کعبه تعبیر شده است.
سنگری بخش دیگری از توصیفات این کتاب را با نام «سخاوت تشنه» در تشرفش به کربلای معلی و از جوار بارگاه ملکوتی سیدالشهدا (ع) به رشته تحریر درآورده است؛ بیانی در حرمت مفهوم عطش و صاحب آن که هر جنبندهای که سیراب میشود، ناخودآگاه تشنه دشت کربلا را به یاد میآورد.
نویسنده این کتاب در بخشی دیگر با نام «همیشه عاشورا» تعبیری شاعرانه از «کل یوم عاشورا» دارد که تاریخ همواره در حال تکرار است و چه بسا ابنسعد مسلکانی همچنان به طعم گندم ری با امام زمان خویش به تقابل بایستند و کجفهمیهای عدهای، عاشورایی دیگر دست و پا کند و فاجعهای دیگر رخ دهد.
«باآسمان پاره پاره» دیگر نجوای مرقومه نویسنده این کتاب است با تن صدچاک سیدالشهدا(ع) افتاده بر گودال قتلگاه، سر بریده شدهاش از قفا و تاختن اسبانی بر بدن مبارک آن حضرت و دیگر شهدای کربلا و در بخشی دیگر از این کتاب با نام «هنوز کربلا» سنگری به دنبال پلی ارتباطی است میان واژگان به خدمت گرفته خود با مفهومی به نام «کل ارض کربلا».
نگارنده در بخشهای دیگر این کتاب نیز همچون «تقویم من»، «فصل آتش و گل»، «اجازه شکفتن»، «مرا به قتلگاه ببر» و «خوشبوتر از بهشت» همچنان در پی یافتن نسبتی میان خود در روزگار معاصر با آن حقیقتی است که در عاشورا و در دشت کربلای به وقوع پیوست، به دنبال ردپایی از آن حقانیت که باید در روزگار کنونی نیز وجود داشته باشد هر چند مفقود شده و از دست انسان رها شده است. در تلاش برای آن است که به سراغ چنین حقیقتی رفته به آن چنگ زند که امید به رهایی و سعادت دنیوی و اخروی تنها در گروی آن است.
کتاب «سیب و عطش» را انتشارات «خورشید باران» سال 86 به چاپ رسانده است.