به گزارش کرب و بلا، در اشعار عرفانی چه از سوی شاعران شیعی و چه شاعران اهل سنت، اشاراتی به وقایع عاشورا را می‌توان مشاهده کرد که البته این نوع اشارات را می‌توان بیشتر در اشعار شاعران مطرحی همچون عاشورا در آیینه شعر مولوی، سنایی، عطار، سیف‏الدین، فرمانی، جامى، وحشى بافقى، صائب، بیدل دهلوى، عمان‏ جستجو کرد و غالباً منظر عرفانی به حماسه حسینی داشتند.

 

اما در میان آثار شعری بزرگان شعر پارسی بیش از همه اشعار مولانا جلال‌الدین بلخی (مولوی) به شکلی بارز به مقوله عاشورا و قیام اباعبدالله الحسین (ع) توجه داشته است و از آن جمله غزلی از مولوی است که با لطافت هر چه تمامتر پیرامون این روز سخن‌سرایی کرد و به درد و اندوه و آلام خود از این واقعه عظیم رنگی عارفانه داده است:

کجائید اى شهیدان خدائى

بلاجویان دشت کربلائى

کجائید اى سبک‌روحان عاشق

پرنده تر زمرغان هوائى

کجائید اى شهان آسمانى

بدانسته فلک را در گشائى

کجائید اى ز جان و جان رهیده

کسى مر عقل را گوید: کجائى؟

کجائید، اى در زندان شکسته

بداده وامداران را رهائى

کجائید اى در مخزن‏گشاده

کجائید اى نواى بى‏نوائى (1)

 

مولوی در اشعاری نیز به اوج غریبی امام حسین (ع) در واقعه کربلا می‌پردازد، آنجا که چنین می‌سراید:

تا چه کین دارند دائم دیو و غول

چون یزید و شمر با آل رسول

گفت دانم کز تجوع و زخلا

جمع آمد رنجتان زین کربلا (2)

آن غریب شهر سربالا طلب

گفت مى‏خسپم درین مسجد به‏شب

مسجدا، گر کربلاى من شوى

کعبه حاجت رواى من شوى (3)

 

همچنین این شاعر بلندآوازه پارسی در دفتر پنجم‏ مثنوى معنوی  خود درباره ابتداى خلقت جسم آدم(ع) و وقتى که به فرستادن اسرافیل رسیده، این ابیات را هم سروده که آنجا نیز اشاره به شهیدان کربلا دارد:

در دمى از صور یک بانک عظیم

پرشود محشر خلائق را رمیم

در دمى در صور گوئى الصلا

بر جهید اى کشتگان کربلا

اى هلاکت دیدگان از تیغ مرگ

بر زنید از خاک، سر شاخ و برگ (4)

 

مولانا درباره عزادارى اهل حلب در ایام عاشورا نیز چنین گوید:

روز عاشورا همه اهل حلب/ باب انطاکیه اندر، تا به شب/ گرد آید مرد و زن، جمعى‏عظیم/ ماتم آن خاندان دارد مقیم/ ناله و نوحه کنند اندر بکا/ شیعه عاشورا براى کربلا/ بشمرند آن ظلم‌ها و امتحان/ کز یزید و شمر دید آن خاندان/ نعره‏هاشان مى‏رود در ویل و دشت/ پر همى گردد همه صحرا و دشت/ یک غریبى شاعرى از ره رسید، روز عاشورا و آن افغان‏شنید/ شهر را بگذاشت و آن سو راى کرد/ قصد جست و جوى آن هیهاى کرد/ پرس پرسان مى‏شد اندر افتقاد/ (5) چیست این غم، بر که این ماتم فتاد/ نام او و القاب او، شرحم‏دهید/ که غریبم من، شما اهل ده‏اید/ چیست نام و پیشه و اوصاف او/ تا بگویم مرثیه زالطاف او/ مرثیه سازم که مرد شاعرم/ تا از اینجا برگ و لا لنگى برم/ آن یکى گفتش که‏ هى دیوانه‌‏اى/ تو نه‌‏اى شیعه، عدوى خانه‏‌اى/ روز عاشورا نمی‏دانى که هست/ ماتم جانى که‏ از قرنى به است؟/ پیش مؤمن کى بود این غصه، خوار/ قدر عشق گوش، عشق گوشوار/ پیش مؤمن ماتم آن پاک‏روح/ شهره‏تر باشد ز صد طوفان نوح (6)

 

پی نوشت‌ها:

1ـ کلیات دیوان شمس، تصحیح محمد عباسى، ص 1017 - غزلیات شمس، ص 523.

2ـ مثنوى، محمد مولوى، به اهتمام رینولد نیکلسون، دفتر سوم، تهران، 1353،بیت 72.

3ـ همان منبع، بیتهاى 4213 و 4214.

4ـ همان منبع، دفتر پنجم، ص 904.

5ـ افتقاد در بیت هشتم، یعنى گم کردن و از دست دادن چیزى، جستن گم شده‏مهربانى، دلجوئى تفقد (فرهنگ معین، ج‏1، ص 312).

6ـ همان، دفتر ششم.