اسماعیل نجومیان متخلص به «نجومی»، فرزند ملا ابراهیم در ششم ماه صفر 1302 ه.ق (1262 ه.ش) در مشهد مقدس متولد شد.
خاندانش بسیار معروف و اهل کرامت و خوارق عادات بودند. خودش در سلک روحانیت بود و در علوم غریبه و استخراج تقویم، دستی داشت که این علم را از عموی خود آموخته بود.
پس از آموختن قرآن، نصاب و ترسل و دیوان حافظ در مکتبخانه، در محضر پدر و عموی خود (ملا محمدمهدی منجمباشی) و حاج غلامحسین (حکیم زرگر) به تحصیل پرداخت.
از کودکی علاقه سرشاری به شعر داشت. هر جا شعری میدید، یادداشت میکرد؛ تا آنکه خود نیز، مدیحهگوی و مرثیهسرای آلالله علیهمالسلام شد. «دیوان نجومی خراسانی» و «شهیدان خدایی» نام دو اثر به جای مانده از اوست. اهتمام فرزندش، حسین نجومیان، در نشر دیوان پدر ستودنی است.
او که در شب جمعه 29 مهر 1356 ه.ش (1397 ه.ق) در حال خواب بدرود حیات گفت، در صحن عتیق، در حرم حضرت ثامنالحجج علیهالسلام به خاک سپرده شد.
این نوشته در چهلمین سال درگذشت او ما را مهمان دو شعر از وی کرده است؛ یکی تخمیسی در مدح و منقبت امام رضا (ع) و دیگری قصیدهوارهای عاشورایی در مرثیه حضرت قمر بنیهاشم (ع):
تخمیس
عشاق چون به کعبه وصل تو رو کنند
از خاک کوی تو طلب آبرو کنند
با تو ز روی مهر و وفا گفتوگو کنند
«کنعانیان اگر گل کوی تو بو کنند
کمتر هوای گلشن مصر، آرزو کنند»
تا چهرهات ز پرده برون گشت بیحجاب
شد محو و ماتِ روی نکوی تو شیخ و شاب
از روی ماه خویش چو برداشتی نقاب
«از دیدن رخ تو منور شد آفتاب
آنان که منکرند بگو روبرو کنند»
هر صبحدم که سر کشد از آسمان، شفق
بر سر نهند خلق ز نورت طبق طبق
در دفتر زمانه نوشته به هر ورق
«طاعات، بیولای تو نبْوَد قبول حق
صد بار اگر به چشمه زمزم وضو کنند»
آنان که گل ز گلشن عشق تو چیدهاند
روشنضمیر همچو فروغ سپیدهاند
نور خدا ز جلوه روی تو دیدهاند
«آنان که در جوار رضا آرمیدهاند
کفران نعمت است، بهشت آرزو کنند»
شهادت حضرت ابوالفضل (ع)
رخ ماه بنیهاشم ز برج خیمه چون سر زد
فروغ عارض او طعنهها بر مهر خاور زد
چنان از غربت سلطان دین سر تا به پا میسوخت
که دود آه او بر آسمان صد حلقه بر در زد
ز یک سو هجر روی اکبرش میزد به جان آتش
ز سویی داغ عون و جعفرش بر سینه آذر زد
چو از سوز عطش در کربلای پر بلا او را
فغان کودکان بر جان، شرار غم مکرر زد،
بیامد خدمت شاه شهیدان از پی رخصت
که شاها! ناله طفلان مرا آتش به پیکر زد
بده اذن جهادم ای ولی خالق سبحان!
که داغ اکبر گلپیرهن بر جانم اخگر زد
ندادش اذنِ جنگ اما برای آب آوردن
بشد مأذون و پا اندر رکاب خنگِ اشقر زد
هژبر بیشه هیجا که همچون باب بیهمتا
به گاه رزم از دل، نعره اللهاکبر زد
روان شد سوی شط و حملهور گردید بر دشمن
بسی دست از بدن افکند و بس سرها ز پیکر زد
به خاک افکنْد جمعی زآن جفاکیشان بدآیین
سپس خود را به آب، آن زاده ساقی کوثر زد
نمود آن مشک را بر آب و افکندش به دوش، آنگه
کف همت به زیر آب، آن میر دلاور زد
چو نزدیک دهان آورد مُشت آب را گویی
فغان کودکان از تشنگی بر جانش آذر زد
نخورد آب و برون شد از فرات آن زاده حیدر
به قلب لشکر دون، خویش را مانند تُندر زد
به امیدی که تر سازد لبِ آن تشنهکامان را
فرس میراند کابنسعد دون از دل، فغان بر زد
که ای لشکر! برد گر آب، پور حیدر صفدر
شما را دست غم باید تمامی جمله بر سر زد
نمیگویم که بند مشک بر دندان گرفت آن دم
که دشمن ضربتی بر دست ایمن یا که ایسر زد
نمیگویم عمود آهنین با او چه کرد اما
همیگویم چو بسمل، روی خاک افتاد و پرپر زد
نمیگویم چه شد قلب حسین از ماتمش اما
همی گویم فغانش سر به بام چرخ اخضر زد
نمیگویم «نجومی» را چه شد دل در غمش اما
همیگویم که آهش شعله بر دیوان و دفتر زد
برای مشاهده بیش از 6500 شعر عاشورایی از بیش از 1100 شاعر به بخش اشعار سایت کربوبلا مراجعه کنید.