هوالحبیب
السلام علیک یا اباعبدالله
سلام بر تو که خدا بر تو سلام میفرستد، سلام بر فرزند پیامبر رحمت، سلام بر فرزند کوثر، سلام بر دردانه خدا.
آقاجان! راستش را بخواهی در این سالها که عالم به آقایی تو معترف بود، در این سالها که سفره کرمت کریمان عالم را به گدایی نشانده بود، دلم بدجور هوای تو را کرده بود.
چند سالی میشد که نزدیک اربعین دلم میگرفت و پاهایم بیقراری میکرد. اکثر دوستان و آشنایان را در تدارک سفر میدیدم. سؤالی که این چند سال هر سال از دوست یا آشنایی میشنیدم "امسال اربعین کربلا میروی؟ " و جواب تکراری من " اگر ارباب بطلبد" بود.
راستش را بخواهید هر کاری کردم این چند سال بتوانم پیادهروی اربعین را تجربه کنم نشد. درس، کار، سربازی و این چند سال هم که مشکلات مالی کاملاً تکلیف را مشخص کرده بود. کمکم باورم شده بود که قرار نیست دعوت بشوم. اربعین که تمام میشد تازه اول حسرت خوردن من بود. خاطرات شیرینی که از حال و هوای این بزرگترین بیداری اسلامی و انسانی برایم سوغات میآوردند و دلم را هوایی میکردند.
امسال هم مثل همه این چند سال در حال تکرار بود. عاشورا که گذشت، خانواده برنامهریزی کردند که قبل از ایام اربعین راهی کربلا شوند. خب، ظاهراً قرار بود ارباب بطلبد و زیارتش را نصیبم کند. کمی شک در دلم افتاده بود و مردد بودم. واقعیتش خیلی غیرمنتظره بود و باید یک سری از برنامههایم را هماهنگ میکردم. دلم نمیخواست لذت پیادهروی اربعین را از دست بدهم و اولین زیارتم را در غیر اربعین بخوانم.
با کلی حساب و کتاب تصمیم گرفتم همراه خانواده نروم. مشکلات کاری بهانه خوبی بود. در دلم آشوبی بود. نکند دستیدستی دعوت ارباب را رد کرده باشم و یک سال دیگر را هم ناکام از زیارت حضرتش شوم. هیچ ایدهای نداشتم که چه میشود و فقط حرف دلم را گوش دادم.
در همین حال و هواها بودم که یکی از آشنایان که قصد عزیمت به سفر اربعین را داشت از من دعوت کرد که همراهش بروم. همه مشکلات قبلیم سر جایش بود اما وقتی حضرت بطلبد دیگر بهانه نخواهد ماند. هزینه سفر و برنامهریزی سفر همه به وسیله همان آشنای نزدیک بر عهده گرفته شد. فقط گفت "میآیی دیگه! "
با وجود اینکه تا یک هفته مانده به سفر از جزئیات آن هیچ اطلاعی نداشتم اما خیالم راحت بود که دیگر امسال مانند سالهای پیش نیست.
تقریباً یک هفتهای تا اربعین مانده بود که برنامه قطعی شد و قرار شد که روز شنبه راهی فرودگاه شویم و ساعت 12 به سمت نجف پرواز کنیم!
برنامه سفر که مشخص شد، از چند نفر از دوستانم در مورد لوازم سفر سؤال کردم. هرکدام نکتهای را میگفتند. کولهای معمولی داشتم اما جادار بود و برای لوازمی که قرار بود با خودم ببرم بسیار مناسب بود.
کوله را آماده کردم و کولهبار سفر اربعینم را چیدم:
لباس گرم
لوازم بهداشتی (حوله + مایه دستشویی جهت استفاده بدون آب، شانه و...)
دو دست لباس راحتی مناسب
کیسهخواب که به یمن این سفر نصیبم شده بود
شارژر موبایل
تبلت به همراه مداحیهای سفارشی!
کمی خوراکی برای فرودگاه و نجف
مهر و زیارتنامه
چفیه
لوازمی که قرار بود تبرک کنم و دوستان سفارش کرده بودند
پوتین برای پیادهروی
دمپایی به سفارش پدر و تصاویر تلویزیونی
یک دست قاشق و چاقو و لیوان
چند کاغذ و یک خودکار
فقط مانده بود یک چیز. چیزی که اصلاً دوست نداشتم بدون آن راهی سفر شوم. دوربین عکاسی!
اصلاً علاقه نداشتم فرصت عکاسی در اربعین را از دست بدهم. هیچ عکاسی این فرصت تاریخی را از دست نمیدهد.
تمام شد. کولهام را بستم. راستش کولهبار سفر کم نبسته بودم اما این بار انگار تمام چیزی که از دنیا نیاز داشتم داخلش قرار داده بودم که مرا برساند به دوست.
هرچند سلام به تو از هر جا که باشد به دل مینشیند اما مهمان تو بودن مزه دیگری دارد.
گزارش از: محمد جواد مختاری
برای من هم همینطور شد بدون قصد بدون برنامه قبلی بدون داشتن پاسپورت و ویزا و بودجه و..... ولی اگر ارباب بطلبد همه اینها جور میشود