این آثار از طریق ایمیل و شبکه های مختلف اجتماعی و ارتباطی به دست کربوبلا رسیده است که بعد از بررسی آثار ارسال شده٬ متن زیر از «محمد محمدپور» به عنوان خاطره منتخب برگزیده شد:
من 5 روز بعد پدربزرگم و مادربزرگم راه افتادم که از نجف به کربلا پیاده بروم. پدربزرگ و مادربزرگم نیز 5 روز قبل از من با این تصمیم رفته بودند کربلا. من نیز در پیاده روی بودم. اکنون فردا صبح اربعین است و من در راه پیاده روی هستم. خسته شدم٬ گفتم کمی استراحت کنم و در چادری نشستم٬ چند نفری هم آن گوشه چادر بودند. من به خواب رفتم و بعد از چند ساعت بیدار شدم که راه را ادامه دهم. دیدم گوشه چادر پیرزنی بیمار که از حال رفته٬ افتاده است. به سمت او رفتم و دیدم مادربزرگم هست. من هنگ کرده بودم! او مرا نمیشناخت و حال خوبی نداشت. سرم را بالا آوردم دیدم پدربزرگم هم هست. خدایا این معجزه بود٬ پدربزرگ بی سوادم کسی را ندارد در این کشور غریب و زنش بیمار. کاری از دستش برنمی آید. تنها نمیدانم این چه حکمتیست خدا مرا به او رساند و زندگیش را نجات دادم. بین این همه چادر من چرا در مقابل این چادر خسته شدم!؟
این یک معجزه بود. من به امام حسین (ع) ایمان دارم. ایمان.