بهانهای برای یاد یار
سجاد خاکی صدیق
از آن روزی که باید واژههایم با حضور به موقعشان گوشههایی از عظمتی را به تصویر میکشیدند، سنگینی رسالتِ از شما نوشتن را بر دوش خود احساس میکردم. سنگینیاش بر شانههایم تاب و توانم را ربوده بود؛ اما نمیدانم چرا از شما ننوشتم، میخواستم ولی ترسیدم! آری ترس، باید کلمات میگفتند ازعظمتتان! از حالاتتان! از کرامت شما! و ترسیدم که ادا نشود حقتان و به تصویر کشیده نشود عظمتتان!